راما رفت
(آنها) را در ذهن شناخت،
���ای پادشاه طایفه راغو! او به جنگل آمده است و ما را به دنیا آورده است و ما دو برادر هستیم.»811.
او آنها را به عنوان پسر خود پذیرفت
و توانا را بشناس
هنوز سرسختانه می جنگید
هنگامی که سیتا در مورد رام شنید و با خبر شد، حتی با شناختن او، کلمه ای از دهان او بر زبان نیاورد.812.
فلش بکش،
اما بچه ها ضرر نکردند.
(همچنین) بسیار به تیرها
او پسرانش را منع کرد و به آنها گفت: «رام فوقالعاده قدرتمند است، شما دائماً با او جنگ میکنید».
(عشق کوش) اندام را سوراخ کرد،
تمام بدن (لرد راما) را سوراخ کرد.
تمام ارتش متوجه شدند
آن پسران عقب نشینی نکردند و شکست را پذیرفتند و پس از کشش کمان، تیرهای خود را با تمام قوا پرتاب کردند.814.
وقتی سری رام کشته شد
کل ارتش شکست خورد،
خیلی زیاد
اندام رام سوراخ شد و تمام بدنش فرسایش یافت، تمام لشکر فهمیدند که رام از دنیا رفته است.815.
(سربازان) به عقب نگاه نکنید،
حتی سری رام را به خاطر نیاور،
راه خانه را در پیش گرفت،
هنگامی که رام از دنیا رفت، تمام ارتش در مقابل آن دو پسر شروع به فرار کردند.816.
هشتاد و چهار
سپس آن دو پسر میدان جنگ را دیدند،
انگار او را «بازی» رودرا می دانست.
آنها حتی برای دیدن رام برنمی گشتند و درمانده بودند به هر طرف که می توانستند فرار می کردند.817.
چاوپای
کسانی که بیهوش بودند با برداشتن (آنها) همه
سپس هر دو پسر بدون هیچ اضطرابی، مانند رودرا که جنگل را بررسی می کند، به سمت میدان جنگ نگاه کردند
سیتا وقتی سر شوهرش را دید شروع به گریه کرد
بنرها را بریده و به درختان چسباندند و زیور آلات منحصر به فرد سربازان را از اندامشان جدا کردند و دور انداختند.818.
اینجا پایان فصل سری باچیترا ناتاک با تبدیل شدن راماواتارا به اسب عشق و رام کشی است.
آنهایی که بیهوش بودند، پسرها آنها را بلند کردند و همراه با اسب ها به جایی رسیدند که سیتا در آنجا نشسته بود.
سیتا به پسرانش گفت:
با دیدن شوهر مرده خود سیتا گفت: «ای پسران! تو مرا بیوه کردی.���819.
حالا چوب را برای من بیاور
شرح احیای همه توسط سیتا:
شرح احیای همه توسط سیتا:
چاوپای
وقتی سیتا می خواست جوگ آگنی را از بدنش بیرون بیاورد
«برای من هیزم بیاور تا خودم را با شوهرم خاکستر کنم».
سپس آسمان اینگونه شد -
با شنیدن این سخن، حکیم بزرگ (والمیکی) بسیار ناله کرد و گفت: «این پسرها همه آسایش ما را از بین برده اند».
آیه آروپا
وقتی سیتا این را گفت که بدن خود را با بیرون ریختن آتش یوگا از بدن خود رها خواهد کرد.
آکاش بانی شنید،
آنگاه این سخن از بهشت شنیده شد: «ای سیتا، چرا کودکانه رفتار میکنی؟»821.