من فریب او را به تو نشان خواهم داد و برای آن دوست من می شوی.(10)
پس تو به (خانه من) بیا،
"در نقش دوست من، به سراغ من می آیی و سپس به کریتر پست همسرت نگاه می کنی،
من شما را به آنجا می برم و شما را وادار می کنم که بایستید
در حالی که تو را وادار می کنم نزدیک من بایستی، به او می گویم که شوهرم آمده است.» (11)
دوهیرا
وقتی از پنجره باز تو را با چشمانی کاملا باز می بیند،
«پس شما در ذهن خود تصمیم بگیرید که رفتار او را قضاوت کنید.» (12)
او را آنجا گذاشت و نزد همسرش رفت و گفت:
«شوهر من آمده است، شما می توانید او را با رضایت کامل ببینید.» (13)
چوپایی
زن به سخنان او گوش داد،
او با دقت به او گوش داد و از پنجره به بیرون نگاه کرد.
شاه این همه مصیبت را دید
شاه تمام اتفاقات را تماشا می کرد و فکر می کرد همسرش بد شخصیت است.(14)
آن زن حقیقت را به من گفته است.
من زن خود را امین می دانستم، اما این زن مرا روشن کرد.
از همسرش جدا شد
محبت به همسرش را رها کرد و با آن زن دوستی ایجاد کرد.(15)
دوهیرا
او شاه را از طریق چنین کریتار پستی فریب داد،
و او را وادار به جدایی از همسرش کرد و او را به عنوان پیشوای خود به دست آورد.(16)(1)
پنجاه و یکمین مَثَل گفتگوی فرخنده کریتار از راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (51) (879)
چوپایی .
پادشاه بزرگی در کشور شمالی وجود داشت
در استان شمالی، راجا بزرگی زندگی می کرد که به طایفه خورشید تعلق داشت.
ایندرا پرابها حامی او بود
ایندرا پرابها رانی ارشد او بود و نام خودش راجا ویجی سینگ بود.(2)
دوهیرا
آنها یک دختر فوق العاده زیبا داشتند
که مانند کوپید نفیس شناخته شد.(2)
چوپایی
وقتی جوان شد
وقتی او به بلوغ کامل رسید، پدرش قصد داشت او را به (رود) گانگا (برای زیارت) ببرد.
پادشاهان بزرگ به آنجا آمده اند.
جایی که همه راجاهای بزرگ قبلاً می آمدند و شاید با یک کبریت مناسب برای او برخورد می کردند.
(آنها) در حال راه رفتن به سواحل گنگ آمدند
با راه رفتن و پیاده روی به همراه تعدادی از خانم ها به گنگا رسیدند.
او از گنگ دیدن کرد
آنها به گانگا ادای احترام کردند تا بدحجابی خود را از زندگی تا آن زمان دور کنند.(4)
پادشاهان بزرگ به آنجا آمده بودند.
راجاهای بزرگوار زیادی آمده بودند که به شاهزاده خانم ارائه شده بودند.
همه آنها را ببینید
به او گفته شد که به آنها نگاه کند. هر که را دوست داشت، نامزد می شد.
دوهیرا
او بیشتر شاهزادگان را مشاهده می کرد و صادقانه به او فکر می کرد.
و گفت که با سبحات سینگ ازدواج خواهد کرد.(6)
همه شاهزادگان دیگر پر از حسادت بودند،