(او) بی معشوق نماند
و او را در سینه گذاشت و با خود برد. 8.
شب و روز با او ترکیب می شد.
پادشاه خواب بود و قادر به تشخیص نبود.
یک روز که پادشاه از خواب بیدار شد
بنابراین مرد مجبور شد ملکه را ترک کند و فرار کند. 9.
(پادشاه) عصبانی شد و به ملکه گفت
دوستت رو چطوری تو خونه نگه میداری؟
حالا یا به من بگو (کل چیز)
وگرنه امید جانها را تمام کن. 10.
ملکه حقیقت را در دل خود می دانست
که (اکنون) شاه مغرور مرا رها نمی کند.
(او) در دستش چوب کوبنده کنف را گرفت
و شاه را کشت و سرش را از تن جدا کرد. 11.
(ملكه) سپس مردم تمام قوم را فرا خواند
همه اینطور گفته اند،
پادشاه پس از نوشیدن مشروبات الکلی مست شد
و شروع به گرفتن نام پسر اول کرد. 12.
بردن نام پسر مرده
(او) مضطرب شد.
با تأمل بر درد غم
سرش را به دیوارها زد و پاره کرد. 13.
دوگانه:
شوهرش را با این ترفند کشت و دوستش را نجات داد.
سپس با او افراط کرد، اما هیچ کس نتوانست حقه او را ببیند. 14.
در اینجا فصل 379 از Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropakhyan به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است.379.6832. ادامه می یابد
بیست و چهار:
پادشاه خوبی بود به نام چاریترا سنا.
در خانه او ملکه ای به نام چاریترا ماتی بود.
شخصیت او نگری بود
که در بین سه نفر معروف بود. 1.
گوپی رای شاه در آنجا صاحب پسری شد
مثل کسی که هیچ کس دیگری در دنیای زیبا وجود نداشت.
او با چشمان چاریترا (الهه) دیده شد.
بنابراین کام دیو اندام او را سوزاند. 2.
مثل اینکه او را چگونه صدا می زدند
و آن را تا سینه بلند کرد.
با علاقه با او کار کرد
و تمام شب را صرف انجام راتی کریدا کرد. 3.
خشخاش، کنف و تریاک برای تقاضا
و هر دو بر روی یک سوله نشستند و بالا رفتند.
ترس از پدر و مادر
از بسیاری جهات افراط کرد. 4.
تا آن موقع شوهرش آمد.
(زن) مرد فرعی (یعنی شوهر) را دراز زیر سج گذاشت.
دوپاتا را روی صورتش بگذارید،
(به وسیله آن) نمی توان شناخت (زن است یا مرد). 5.
(پادشاه آمد و پرسید) چه کسی روی تخت تو خوابیده است.