چوپایی
با شنیدن این سخن، مردم ازدحام به طرف آن محل رفتند،
و با آنها شیرینی و تنقلات می آوردند
شیر و برنج را به او هدیه کردند،
و به طرق متعدد بر پاى او سجده كردند (25)
(مردم گفتند) "شما دید کریشنا را داشتید،
و به این ترتیب شما به یک گورو برجسته تبدیل شده اید.
اکنون، همانطور که ما شما را بسیار محترم می شماریم،
«ما را از (ترس) مرگ رهایی میبخشی (26)
دوهیرا
لطفا ما را از بردگی مرگ رها کنید.
«همه ما با احسان تو به بهشت برویم و ما را از جهنم نجات ده» (27).
چوپایی
شنیده ها به شهر رسید
و رانی متفکرانه آن را شنید.
نشسته در پالانک شروع به رفتن به آن مکان کرد،
و بیست و بیست و پنج تن از دوستان خود را با خود برد (28)
دوهیرا
با قدم زدن به جایی رسید که دوستش در آنجا بود.
با تعظیم بر پاهای او، التماس آرامش خاطر کرد.(29)
چوپایی
(از میترا پرسیده شد) سری کریشنا چگونه به شما بینایی داده است
"شما به رؤیای سیام (کریشنا) مجهز شده اید.
کل داستان را برایم بگو
"لطفاً اجازه دهید به حکایات شما گوش دهم تا قلبم تسلی یابد." (30)
دوهیرا
به من بگو، به من بگو، هر چه بین شما رخ داده است،
چگونه کریشنا را ملاقات کردی و او چه موهبت هایی به او عطا کرد.» (31)
چوپایی
(میترا پاسخ داد) من آمدم اینجا غسل کنم
(پاسخ داد) من برای وضو به اینجا آمده بودم و بعد از غسل فکر کردم.
وقتی ذهن کاملاً متمرکز است،
«وقتی با عزم زیاد به دنبال فال او رفتم، شری کریشنا به دید من آمد.(32)
ای زن! گوش کن، من چیزی نمی دانم
"گوش کن، ای بانوی مضطرب، یادم نمیآید که او به من چه تهمت زد.
با ديدن صورت (او) در حيرت فرو رفتم
(33) «از دید درخشان او شگفت زده شدم و تمام حواس خود را از دست دادم.
دوهیرا
با حلقهای از گلهای وحشی و لباسهای زرد به تن، آمد.
«چون صاعقه بر چشمانش فرو ريخت، از ديدن او شگفت زده شدم (34).
چوپایی
نور لرد کریشنا بسیار زیبا بود
زرق و برق کریشنا آنقدر بالا بود که حتی پرندگان، بز کوهی و خزندگان او را بت می کردند.
حیران با دیدن چشم ها خجالتی شد
آهو متواضع بود و زنبورهای سیاه در وضعیت نیلوفر مانند او دیوانه شدند.(35)
چاند
ردای زرد، گلدستههای گل دور گردن و تاج طاووس بر سر، حیرتانگیز بود.
او با یک فلوت بر دهان، جواهر (افسانهای) کائوستیک (بهخوبی از دریا بیرون زده) را در قلب خود داشت.
او در دستانش کمان زیبا، کتانی زیبا و شمشیر دولبه داشت
با دیدن رنگ تیره او، حتی ابرهای فصل بارانی نیز ترسیدند.(36)
دوهیرا
"در هر چهار بازوی او، چهار دست محصور بود،
که عامل رفع بلاها بودند.(37)
«کاهان (کریشنا) خوش تیپ، همراهان زن زیبایی یک خدمتکار داشت.
«همه لباسهای زیبا و بدیع آراسته بودند.» (38)
(او گفت) شکی نیست که او مظهر باگوان بود.
و وداها و شاستراها بر آن گواهی می دهند.(39)
این چیزی است که پاندیت های مبدل می گویند و این چیزی است که همه مردم می گویند.
همان گونه که صاحب نظران گفته بودند که دیگران نیز آن را تأیید کردند.» (40)
چوپایی
همه زنان به پای (آن مرد) افتادند
همه خانم های حاضر برای ادای احترام روی پای او افتادند و التماس های متعددی ارائه کردند.
که ای ناث! پا به خانه ما بگذار
آنها از او خواستند که به خانه هایشان بیاید و ستایش شری کریشنا را بخواند.(41)
دوهیرا
(التماس می کردند) خواهش می کنم خیرخواه باشید و به حوزه های ما بیایید.
ما حتی اگر مجبور باشیم با ایستادن روی یک پای خود انجام دهیم، خدمت خواهیم کرد. (42)
(گفت) ای رانی! زنده باد فرزندانت و کشورت بسیار آباد باشد.
ما در اینجا کاملاً راضی هستیم و مانند یک گوشه نشین زندگی می کنیم.» (43)
چوپایی
(ملکه گفت) لطفا به خانه من بیایید.
(او گفت) خواهش می کنم به خانه ما بیایید، من همیشه به پاهای شما وابسته می مانم.