چوپایی
(آن) فاحشه شخصیت های زیادی ساخت.
صیغه متضمن ترفندهای متعددی بود که انواع مختلفی را انجام داد
بی اعتنایی کرد و چندین طلسم جادویی را اجرا کرد،
اما او نتوانست لطف راجا را جلب کند.(30)
آریل
سپس به حیاط پرید و فریاد زد: دزد، دزد،
برای ترساندن راجا.
از آنجایی که از داشتن رابطه جنسی با او امتناع کرد،
می خواست او را به دام بیندازد.(31)
مردم با شنیدن صدای "دزد" دوان دوان آمدند.
اما او به آنها گفت که در خواب فریاد می زد.
وقتی رفتند، بازوی راجا را گرفته بود، گفت:
یا با من رابطه جنسی داشته باشی یا من تو را زیر پا می گذارم.» (32)
دوهیرا
سپس راجا فکر کرد: «عاقلانه است که من چند بازی کنم
ترفندی برای خروج از این مکان. (33)
اگر تمام شوم، آبروی من بر باد می رود،
و اگر در رابطه جنسی افراط کنم دارما، عدالت من از بین می رود. (34)
(پادشاه به این فکر افتاد که) اگر پسر داشت، فاحشه می شد (و اگر) دختر، فاحشه می شد.
«هر دو راه سخت است، خدایا کمکم کن» (35)
چوپایی
(پادشاه) گفت: ای پریا! به من گوش کن
'ای عشق من! به من گوش کن تولد انسان بی ارزش است اگر
(اگر) زنی زیبا مثل تو دست در دست بگیرد،
بعد از برخورد با زن زیبایی مثل شما، یکی او را رها می کند.
دوهیرا
اگر زن زیبایی مثل خودت پیدا کنی،
نزول چنین شخصی ناپسند است.» (37)
شما فوراً ماری جوانا، حشیش، تریاک را در دسترس قرار دهید،
و با دست خود به آنها خدمت کن (38)
خودت، شراب می خوری، و بگذار حشیش بخورم تا بتوانم
در طول هر چهار ساعت از رابطه جنسی با شما لذت ببرید.'(39)
چوپایی
(آن زن) ناشناس با شنیدن این سخن ورم کرد.
با شنیدن این سخن، آن بی فکر غرق شد و انگیزه واقعی را درک نکرد.
در ذهنش بسیار خوشحال بود
او که بسیار خوشحال بود، تمام مسکرات خواسته شده را ترتیب داد.(40)
دوهیرا
زن ماری جوانا، حشیش و تریاک را آورد و
حشیش کاملاً آسیاب شده را همراه با هفت بار شراب پاشیده به او تقدیم کرد.(41)
آریل
راجا ماهیت جذابیت او را تعیین کرده بود (و برنامه ریزی کرده بود)
بعد از اینکه او را مسحور کرد و او را به دراز کشیدن روی تخت واداشت.
«پس شصت سکه طلا بگذارم، فرار خواهم کرد،
و بدین ترتیب دارمای من را نجات ده.(42)
دوهیرا
او ماهیت عشق را درک نمی کند زیرا پول تنها علاقه اوست.
چگونه یک خزنده و یک فاحشه می توانند با دوستان خود به خوبی فکر کنند؟» (43)
راجا که راضی بود و در این راه فکر می کرد، شراب خود را به وفور سرو کرد.
برای فرار او را در حالی که مست از شراب بود در رختخواب گذاشت.(44)
راجا با دستان خود جام های پر از شراب را برای او سرو کرده بود
با حیله او را به خواب انداخت.(45)
آریل
او را وادار کرده بود که فنجان های شراب بنوشد
و محبت فوق العاده ای نشان داد.
وقتی او به خواب عمیق فرو رفت،
شصت سکه طلا گذاشت و به راه خود رفت.(46)
اگر یک (بانوی عجیب و غریب) می خواهد با شما عشق ورزی کند، محبت او را نشان ندهید.
کسی که می خواهد از همنشینی (احساس) شما لذت ببرد، با او ارتباط برقرار نکنید.
کسی که ذهنش به اندازه کافی قابل درک نیست،
افکار درونی خود را فاش مکن.(47)
دوهیرا
راجا با سرمست کردن زن و گذاشتن شصت سکه طلا فرار کرد.
بدون آنکه کسی متوجه شود بازگشت و در خانه خود ساکن شد.(48)
آریل
سپس پادشاه به خانه رسید و اینگونه دعا کرد
با رسیدن به خانه، از شانس خود برای نجات دارما خود این بار تشکر کرد و مصمم شد:
«اکنون در کشورهای مختلف پرسه میزنم تا تعالیهای خدا را گسترش دهم.
و سوگند یاد کرد که به (زن) غریبه اعتنا نکند.(49)
دوهیرا
خاطره آن روز در اعماق ذهنم است.