این را به عنوان یک تماس در ذهن خود در نظر بگیرید،
وگرنه الان بیا با من بازی کن. 12.
بیست و چهار:
احمق (مرد) به آنچه او (ملکه) گفت گوش نکرد.
آنگاه ملکه در دلش بسیار خشمگین شد.
او را به دار آویختند و کشتند.
سپس او را در چاه انداخت. 13.
(ملکه) پادشاه را صدا زد و گفت "سلام"
و (جسد) او را که در چاه خوابیده بود به پادشاه نشان دادند.
سپس پادشاه چنین گفت.
می گوید ای عزیز (پادشاه!) گوش کن (با دقت). 14.
دوگانه:
این همان مقداری است که توسط Ayu Vidhata نوشته شده است.
پس حفاری در چاه مرده است. آدم چه کاری می تواند بکند؟ 15.
در اینجا فصل 210 از Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropachyan به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است. 210.4027. ادامه می یابد
دوگانه:
پادشاهی به نام رودرا سینگ (حکمران) در کشور نیپال بود.
او جنگجویان زیادی داشت و کاخ (ش) پر از انواع وسایل بود. 1.
بیست و چهار:
او همسری به نام آریکوتوم پرابها داشت.
دنیا او را بهترین می نامید.
نام دخترش تاتیتاکریتا پرابها بود.
او که تمام پرتوهای (هنرهای) ماه را گرفته است. 2.
وقتی دوران کودکی اش تمام شد
(سپس) اندام او شروع به درخشیدن کرد.
هنگامی که از شهوت عذاب میداد،
(سپس) فرصتی برای ملاقات با یک دوست پیدا نمی کند. 3.
قاطعانه:
(او) سخی (کنیز) به نام کنجاماتی را صدا زد.
همه چیز چیت رو براش توضیح داد و گفت.
چایل کومار را بیاور و با من ملاقات کن
و هر چه دوست داری بیا و از من بگیر. 4.
دوگانه:
کانجاماتی پس از شنیدن سخنان بسیار مشتاق آن راج کوماری
او بلافاصله خانه خود را ترک کرد و به خانه چیل کومار رفت.
قاطعانه:
او چیل کومار را فرستاد.
کوماری که از او بسیار خوشحال بود رامانا را اجرا کرد.
چهل و چهیلنی هر دو راضی شدند و حتی یک تکه از هم جدا نشدند.
(اینجوری به نظر می رسید) انگار این رتبه ها نه فاند گرفته اند. 6.
(او) گونه او را گرفت
و حالات و بوسه های مختلف گرفت.
منجی خیلی شکست (اما او) میترا را رها نکرد
و قلب خود را (بازنده) بر دستان خود بلند کرد. 7.
بیست و چهار:
آن زن آنقدر غرق در فعالیت جنسی شد،
گویی در دام عشق گرفتار شده است.
(او) در ذهن خود گفت که با او ازدواج خواهم کرد.