و زمین به رنگ سرخ گلی در آمد.(162)
وقتی خنجرهای خونخوار به بیرون زدند،
فریادها از مناطق جنگی جاری شد.(163)
وقتی دو نفر از جنگجویان ثابت قدم سوار بر اسب وارد جنگ شدند،
اطراف روشنایی بود.(164)
نحوه ظاهر شدن یک فرشته Sraphil و همه جا غوغا می کند،
(همان طور) دشمن گیج و مختل شد.(165)
وقتی همه جا پر از تنش بود،
بازوهای سربازان از عصبانیت سوسو زدند.(166)
زمین درخشان چرخید و به نظر می رسید که گویی به رنگ قرمز رنگ شده بود،
کف مدرسه ای که بالای آن بچه ها مشغول مطالعه نشسته اند.(167)
چنین تعداد زیادی کشته شدند،
که قابل شمارش نبودند.(168)
پادشاه مایندرا فرار کرد،
چنان که بیشتر لشکریانش از بین رفتند.(169)
دختر وزیر او را تعقیب کرد
او را گرفتند و بستند و اسیر کردند.(170)
او پادشاه (Mayindra) را نزد حاکم آورد،
و گفت: ای پادشاه پادشاهان (171)
او پادشاه مایندرا است،
(172).
اگر دستور بدهی، او را می کشم،
یا او را زیر قفل و کلید زندانی میکردم.» (173)
او را به زندان بزرگ فرستادند،
و سایبان حکومت او را ربودند.(174)
با خیرخواهی روزیدهنده، او به سلطنت رسید،
پس از دریدن بسیاری از حاکمان دیگر.(175)
هر که اعمال را با چنین غیرت انجام دهد،
رحمتش به او داده شده است (176)
شاهزاده خانم همسر حاکم شد،
همانطور که او با شفقت الهی به پادشاهی رسید.(177)
(شاعر می گوید: ای ساکی، جام پر از مایع سبز را به من بده.
(178) تا راز را پنهان کنم.
اوه ساکی! شراب مایل به سبز اروپا را به من بده
(179)(10)
خداوند یکی است و پیروزی از آن گورو واقعی است.
تو رهنمای ما پایمال شدگان هستی
و تو زنده کننده بدبختان هستی.(1)
شما حتی به غیر مشتاقان هم پادشاهی می دهید،
آسمان و زمین همه تحت فرمان تو عمل می کنند.(2)
اکنون داستان پادشاه کلندار است.
که دروازه ای عظیم ساخته بود.(3)
او پسری داشت که در خوش تیپی ممتاز بود،
و عقل که او را شایسته اداره امور کشورش کرد.(4)
در همان مکان، دختر یک سرمایه دار بزرگ بود،
او مانند برگ های یاس ظریف بود.(5)
آن دختر عاشق پسر پادشاه شد،
به اندازه ای که ماه برای خورشید می افتد.(6)