که هیچ یک از خدایان و غول های زیبا شبیه او نبودند. 4.
قاطعانه:
راج کوماری با دیدن او شوکه شد
و با فکر کردن به (یکی) شخصیت در ذهنش تعجب کرد.
کنیز را به امید دیدار به خانه اش فرستادند.
(برای او در ذهن) چنین چای به عنوان عطش لوله ای برای تغییر متولد شد. 5.
دوگانه:
او پس از به دست آوردن یک دوست قلبی در چیت بسیار خوشحال شد
و فقر کنیز (آن) را به سختی از بین برد. 6.
بیست و چهار:
وقتی آن راج کوماری پسر شاه را پذیرفت
پس با در آغوش گرفتن او را در آغوش گرفت.
تمام شب را صرف بازی کردن کرد
و در شب دراز چهار دیده، چهار لحظه (طولانی) در نظر گرفته شد.
زمانی که آخرین دیده بان شب مانده بود
سپس راج کوماری به او (پسر شاه) چنین گفت:
بگذارید هر دوی شما فرار کنیم (از اینجا).
و هر دو به کشور دیگری نقل مکان کردند. 8.
من هیچ پولی به شما بدهکار نیستم
آرامشت را میخواهم
با گفتن این حرف هر دو پول زیادی گرفتند
و به کشور دیگری رفت. 9.
(آن) حکیم باهوش به رازی فکر کرد.
خانه اش به آتش کشیده شد.
او در مورد زوال راج کوماری به ملکه ها گفت
و با گریه نزد شاه رفت. 10.
به پادشاه گفت که راج کوماری فاسد است.
شما هیچ توجهی به او نکردید.
حالا برو خاکسترش را جمع کن
و مرد را نزد گانگا بفرست. 11.
پادشاه پس از شنیدن این موضوع به سرعت فرار کرد
و به جایی رسید که خانه در حال سوختن بود.
او شروع به ناله کرد که راج کوماری را باید بیرون آورد
و او را از آتش سوزان نجات ده. 12.
(همه) متوجه شدند که راج کوماری در آتش سوخته است.
(اما هیچ کس) در ذهن فکر نمی کرد که (او) رفته است.
(پادشاه) اندوهی بزرگ در دل خود احساس کرد
و هیچ کس، از جمله مردم، واقعیت را درک نکردند. 13.
(همه شروع کردند به این که) دین راج کوماری مبارک است
چه کسی چنین کاری شجاعانه انجام داده است.
جانش را برای لژ گذاشت.
او تا حد مرگ سوخت، اما حتی فریاد هم نزد. 14.
در اینجا دویست و شصت و نهمین چاریترا مانتری بوپ سامبد از تریا چاریترا از سری چاریتروپاخیان به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است. 269.5243. ادامه می یابد
بیست و چهار:
پادشاهی در جهت مورانگ (بخش شرقی نپال) زندگی می کرد.
چهره آتشین روشن او روشن بود.
نام همسرش پوراب دی (پورب دی) بود.
چه زنی را باید با او (زیبایی) مقایسه کرد (یعنی هیچکس به زیبایی او نبود؟)