به عروس خود این گونه دستور دادند، چاندیکا را پرستش کردند و بیست و هشت روز پیوسته به او خدمت کردند، او را خشنود کردند.
شاعر شیام (می گوید) دورگا از او خشنود شد و این موهبت را به او داد
چاندیکا، خوشحال شدن، این موهبت غمگین نشدن را عطا کرد زیرا کریشنا برمیگشت. 2060.
با دیدن کریشنا با همسر و مانی اش، همه غم را فراموش کردند.
با دیدن کریشنا با جواهر، روکمانی همه چیزهای دیگر را فراموش کرد و با آوردن آب برای تقدیم به چاندیکا، به (در معبد) رسید.
همه یداوها خشنود شدند و در شهر تهنیت ها بود
شاعر می گوید این گونه همه مادر دنیا را حق می دانستند.2061.
پایان شرح فتح جاموانت و آوردن جواهر با دخترش.
SWAYYA
سری کریشنا ساتراجیت را دید و مهره را در دست گرفت و به سرش زد
کریشنا پس از پی بردن به ساتراجیت، جواهر را در دست گرفت، آن را جلوی او انداخت و گفت: «ای احمق! جواهر خود را که به خاطر آن مرا نکوهش کرده بودی بردار»
همه یداواها مبهوت شدند و گفتند، ببین، کریشنا چه نوع خشمی انجام داده است.
همه یداواها از دیدن این خشم کریشنا شگفت زده شدند و همین داستان توسط شاعر شیام در بیت هایش نقل شده است.2062.
مهره را در دست داشت، ایستاد (نگهبانی کرد) و اصلاً به کسی نگاه نکرد.
جواهر را در دست گرفت و بدون اینکه کسی را ببیند و خجالت بکشد با شرمندگی راهی خانه شد.
اکنون کریشنا دشمن من شده است و این برای من عیب است، اما در کنار آن برادرم نیز کشته شده است.
من در یک موقعیت دشوار به دام افتاده ام، بنابراین اکنون باید دخترم را به کریشنا تقدیم کنم.2063.
پایان توضیحات در مورد اهدای جواهر به ساتراجیت در کریشنااتارا (بر اساس داشام اسکند پورانا) در باچیتار ناتاک.
حالا ماجرای ازدواج دختر استراجیت
SWAYYA
ساتراجیت با فراخواندن برهمن ها، مقدمات ازدواج دخترش را طبق مراسم ودایی فراهم کرد
نام دخترش ساتیابهاما بود که ستایش او در میان همه مردم پخش شده بود
حتی لاکشمی هم مثل او نبود
کریشنا با احترام دعوت شد تا با او ازدواج کند.2064.
کریشنا با دریافت این جدید، همراه با جشن ازدواج به سمت او رفت
همه مردم با اطلاع از آمدن قریب الوقوع خداوند به استقبال او آمدند
او را برای مراسم عروسی با احترام می گرفتند
هدایایی به برهمن ها داده شد، کریشنا پس از ازدواج با خوشحالی به خانه خود بازگشت.2065.
پایان اتمام مراسم عقد.
اکنون شرح قسمت خانه موم آغاز می شود
SWAYYA
پانداواها با شنیدن همه اینها تا آن زمان به خانه موم آمدند
همه آنها با هم کائوراواها را درخواست کردند، اما کاورواها اندکی از رحمت نداشتند.
سری کریشنا که در چیت اینگونه فکر می کرد، همه (یاداوها) را صدا کرد و به آنجا رفت.
پس از تأمل زیاد، کریشنا را صدا زدند که پس از تزئین ارابه اش به سمت آن مکان حرکت کرد.2066.
وقتی سری کریشنا به آنجا رفت، بارماکریت (کریتوارما) این توصیه را کرد
وقتی کریشنا شروع به رفتن به سمت آن مکان کرد، کراتوارما به چیزی فکر کرد و آکرور را با خود برد و از او پرسید: "کریشنا کجا رفته است؟"
بیا جواهر را از ساتراجیت بگیریم و با این فکر، ساتراجیت را کشتند.
کراتوارما پس از کشتن او به خانه اش رفت.2067.
چاوپای
Satdhana (جنگجو به نام) نیز همراه شد
وقتی ساتراجیت را کشتند، شاتدانوا با آنها
این سه نفر (او را) کشتند و به اردوگاه (خود) آمدند
از این طرف، هر سه بادامک به خانه هایشان آمدند و از آن طرف، کریشنا از آن مطلع شد.2068.
سخنان رسول خطاب به کریشنا:
بیست و چهار:
فرشتگان با سری کریشنا صحبت کردند
رسول به خداوند گفت: «کراتوارما ساتراجیت را کشته است