ساسی عصبانی شد، در قلبش برنامه ریزی کرد،
و او را همه دوستان دلسوز خواند.(18)
چوپایی
سپس سخی ها این اقدام را انجام دادند
دوستانش راه حل هایی را برای او پیشنهاد کردند و با طلسم های جادویی راجا را احضار کردند.
(او) عاشق ساسیا شد
راجا عاشق ساسی شد و اولین رانی خود را رها کرد.(19)
(او) با او عشق ورزی می کرد
او شروع به لذت بردن از عشق ورزی های ثابت کرد و سال ها مانند لحظه ها گذشت.
پادشاه بسیار غرق در آن شد
راجا سرمست از عشق او از تمام وظایف سلطنتی خود غافل شد.(20)
دوهیرا
اولاً جوان بود، ثانیاً باهوش بود و ثالثاً به راحتی در دسترس بود.
و راجا کاملاً در عشق او غرق شده بود و هرگز نمی رفت.(21)
چوپایی
(ساسیه نیز) شبانه روز با او محبت می کرد
روز و شب با او لذت می برد و او را بسیار بیشتر از زندگی خود ارزیابی می کرد.
(همه وقت) به سینه اش چسبیده است
او همچنان با او پیوند میخورد، همانطور که مگسها در گلولههای قندی گیر میکنند.(22)
ساویه
معشوقه اش در ذهنش احساس سیری می کرد.
با تماشای محبت او، همه، جوان و پیر، او را تحسین می کردند.
آغشته به شور عشق، ساسی او را با لبخندی زیبا می کرد.
آنقدر از شدت علاقه به او دیوانه شد که احساس سیری نمی کرد.(23)
کبیت
با نیروی جوانی، شور و شوق او چنان برانگیخته شد که آن مرد شجاع حتی از انجام اعمال نیک خود بی اعتنایی کرد.
روز و شب خود را در ستایش او غرق می کرد و به نظر می رسید که حاکمیت و عشق مترادف شده است.
بدون مراقبت از دوستان و خدمتکارانش، او خودش او را آرایش می کرد،
او را با لب هایش در سراسر بدنش در آغوش می گرفت و او با محبت و عشق فراوان پاسخ می داد.(24)
دوهیرا
قیافه او فریبنده و چشمانش تحریک کننده است.
من تمام آگاهی گرانبهای خود را صرف جلب عشق او خواهم کرد.» (25)
ساویه
همه خانمهایی که مضطرب هستند از مشاهده فضل او احساس خوشحالی میکنند.
(شاعر) سیام میگوید: «دوستان بانو با رها کردن تمام عفتشان در قیافهاش گیر میکنند.
من خیلی سعی کردم ذهنم را بررسی کنم، اما گوش نمی دهد و فروخته است
بدون سود پولی در دست اوست.»(26)
ساسیا گفت:
"آه دوست من، در جدایی او، شور و اشتیاق تمام بدن من را تقویت می کند.
نه میخواهم خودم را زینت کنم و نه میخواهم اشتهایم را کم کنم.
علیرغم تلاش زیاد برای رها کردن، نمی توان آن را ترک کرد.
میخواستم او را دستگیر کنم، اما کلاهبردار در عوض قلبم را آلوده کرده است.(27)
کبیت
من بر اساس رؤیای او زندگی خواهم کرد و بدون جاسوسی او حتی آب نخواهم خورد.
من پدر و مادرم را قربانی خواهم کرد و این معیار زندگی من است. قسم می خورم که هر چه او بخواهد انجام دهم.
من به طور کامل به او خدمت خواهم کرد و این تنها آرزوی من است. اگر از من بخواهد که یک لیوان آب بیاورم، این کار را خواهم کرد. دوستان من گوش کنید. من فدای سخنان او هستم.
«از زمان دلبستگی به او، تمام اشتها و خوابم را از دست دادم «من همه برای معشوقم و معشوقم همه برای من است» (28).
چوپایی
او (ملکه) همه اینها را شنید
همه این صحبت ها به گوش زنی رسید که اولین کسی بود که (به عنوان همسر اولش) آمد.
او پس از شنیدن صحبت های عشق از او پر از خشم شد
زمانی به سخنان شیرین او گوش داده بود، اما اکنون چند نفر از معتمدان را برای مشورت فراخواند.(29)
(می فهمم که) من در خانه پدرم مجرد مانده ام،
من می روم و در پدر و مادرم جایی که به دنیا آمده ام زندگی می کنم، شاید مجبور باشم به عنوان یک فقیر زندگی کنم.
شوهرش را خواهد کشت
وگرنه شوهرم را بکشم و پسرم را بر تخت سلطنت بنشانم.(30)
یا خانه را ترک کنم و به زیارت بروم
شاید پس از نذر چندر برات (روزه ماه) خانه ام را رها کنم و به زیارت بروم.
(من) بیوه ای بهتر از این سوهاگ هستم.
یا، شاید تا آخر عمر بیوه بمانم، زیرا همنشینی او اکنون آزاردهنده است.(31)
دوهیرا
وقتی یکی شوهرم را در حین شکار میکشد،
"پس با شنیدن این سخن، ساسی کالا زنده نمی ماند و خود را می کشد."(32)
چوپایی
نشست و این قطعنامه را تهیه کرد
او (معتمد) نشست تا به بحث بنشیند، زیرا قرار بود برای نقشه اش پاداش بگیرد.
(فرشته اطمینان داد که) زمانی که پادشاه در حال شکار است
هنگامی که رجا مشغول شکار باشد، تیر من در سینه او فرو خواهد رفت.» (33)
وقتی تماس پونو نزدیک شد
در زمان معین، راجا پونو برای شکار به بیرون رفت.
هنگامی که (او) به نان انبوه رسید
چون به جنگل انبوه نزدیک شد، دشمن بر او تیر انداخت.(34)