وقتی اسم زن را شنید
هنگامی که او سخنان او را شنید، از شانس خود تشکر کرد،
او را ستود و تجلیل کرد
و صمیمانه از او تشکر کرد و پرسید: چرا به اینجا آمده ای؟(101)
دوهیرا
"راجا من گوش کن، من تمام حیا را کنار گذاشته ام تا به سوی تو بیایم.
«فکر کردم اگر زنده باشم تو را برمی گردانم و اگر بمیرم با تو خواهم مرد» (102)
راجا چشمانش را تکان داد و به او گفت:
بیا آنچه را که می خواهی بخواه، 103 به تو نعمت می دهد.
چوپایی
وقتی تو را زنده دیدم (این را فهمیدم)
«وقتی تو را زنده یافتم، فکر کردم که خداوند به تو زندگی جدیدی عطا کرده است.
پس در ذهن خود شک نکنید
اكنون با رفع شبهات، بار دیگر با من ازدواج می كنی.» (104)
آنچه زن گفت، شوهر پذیرفت
هر چه او خواست، شوهر با آن موافقت کرد، زیرا رنجور نمی توانست بین واقعیت و توهم تمایز قائل شود.
آتشی با مالیدن سنگهای سنگ چخماق در آنجا روشن شد
زن با مالیدن سنگ آتش ایجاد کرد و طواف کرد (105).
سپس باچیترا دی چنین صحبت کرد:
سپس گفت: به استاد من گوش کن، به مصیبت من گوش کن،
کام دیو ("Tripurantaka Ari") من را بسیار تحت تاثیر قرار داده است
من به شدت از تمایلات جنسی عصبانی هستم. بدون تو از آن عذاب شدم.» (106)
ای ناث! (شما) فورا بلند شوید و با من خوش بگذرانید
"حالا تو سریع بلند شوی و با من رابطه جنسی داشته باشی و شکست های من را ببخش"
سپس پادشاه با او موافقت کرد
آنگاه رجا با او محبت کرد و همه اضطراب او را از بین برد (107)
دوهیرا
راجا با چسبیدن به او سکس انجام داد و او بارها و بارها او را در آغوش گرفت
همه عذابهای آنها ریشه کن شد و سپس نشاط افزایش یافت.(108)
بیست و چهار:
شوهر راتی کل ساخت و (راج کوماری) را سوار ارابه کرد
و صبح زود ازدواج کرد.
(راج کوماری) میدا را به همه پادشاهان داد
و Subhat Singh را شوهر خود کرد. 109.
دوهیرا
زن با انجام یک جنگ زور، همه شاهزادگان را نابود کرد
و با ضربات طبل، سبحات سینگ را شوهر کرد (110).
او فیل های زیادی را کشت و حقوق بسیاری از راجاها را ربود.
سبحات سمغ را با برپایی سوئیمبر پارسا شوهر کرد.(111)
چوپایی
پادشاهان غول ها و پادشاهان زمین را کشت
او تعداد زیادی راجا از ایان را کشت و بسیاری از فیل ها و اسب های ارتش دشمن را نابود کرد
(او) از هیچ قهرمانی نمی ترسید.
او از هیچ شجاعی نمی ترسید. او بر سبهات سینگ پیروز شد و با او عشق ورزید (112) (l)
پنجاه و دومین مَثَل گفتگوی فرخنده کریتارها راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (52) (991)
چوپایی
یک بار ملکه ای زندگی می کرد.
قبلاً یک رانی زندگی می کرد که جهان او را ویجی کانوار می شناخت.