دوره
هنگامی که جاسودا به خواب رفت، (در آن زمان) مایا (به عنوان یک دختر) به دنیا آمد.
از این طرف وقتی یاشودا به خواب رفت و یوگا مایا (نمایش فریبنده) در رحم او ظاهر شد و کریشنا را در کنار یاشودا قرار داد، واسودف دخترش را برداشت و به عقب شروع کرد.68.
SWAYYA
واسودف با در دست گرفتن مایا به سرعت به خانه اش رفت و
در آن زمان همه مردم خواب بودند و هیچ کس از اتفاقات داخل و خارج آگاهی نداشت
وقتی واسودف نزدیک دواکی آمد، درها به خودی خود بسته شدند
وقتی غلامان صدای گریه دختر شیرخوار را شنیدند، پادشاه را خبر کردند.69.
وقتی آن نوزاد دختر گریه کرد، همه مردم صدای گریه او را شنیدند،
خادمان دویدند تا شاه را خبر کنند، به او گفتند که دشمنش زاده شده است
کانسا در حالی که شمشیرش را در دو دستش محکم گرفته بود به آنجا رفت
به عمل شریرانه این احمق بزرگ بنگرید که خودش می خواهد زهر بخورد یعنی خودش برای مرگ خودش آماده می شود.70.
دواکی دختر شیرخوار را در آغوش گرفته بود و گفت:
���ای احمق! به من گوش کن، تو قبلاً پسران درخشنده ام را با کوبیدن آنها به سنگ ها کشته ای
کانسا با شنیدن این سخنان بلافاصله نوزاد را گرفت و گفت: «اکنون، من نیز او را با ضربه زدن به او خواهم کشت.»
وقتی کانسا همه این کارها را انجام داد، این نوزاد که توسط خداوند محافظت می شد، مانند برق در آسمان رفت و شعله ور شد.
KABIT
کانسا با خشم فراوان و پس از تأمل فراوان به خدمتکارانش گفت: «به شما دستور می دهم او را بکشید.
��� نگه داشتن او به سنگی بزرگ
اما علیرغم اینکه در دستان چنین قوی نگه داشته شده بود، خود او در حال لغزش بود و پاشید
به دلیل تأثیر مایا، او مانند جیوه پاشید و باعث شد همه به صدای او گوش دهند.72.
SWAYYA
این مایا خود را با گرفتن هشت بازو و گرفتن سلاح در دستان خود نشان داد
شعلههای آتش از دهانش بیرون میآمد، گفت: «ای کانسای احمق! دشمن شما در جای دیگری متولد شده است