دوهیرا
دزدها آن بز را گرفتند و برای پختن و خوردن به خانه بردند.
بلوک بدون اینکه متوجه فریبنده شود، بز را ترک کرده بود (6)
صد و ششمین مَثَل گفتگوی فرخنده کریتارها راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (106) (1966)
چوپایی
در آنجا جات دهقانی به نام جودان دیو زندگی می کرد.
او همسری داشت که نامش معن کنور بود.
وقتی جودان دیو به خواب می رفت،
او به نزد یار خود می رفت. (1)
یک بار، زمانی که جودان دیو در خواب بود،
مان کانوار از خواب بیدار شد.
او با ترک شوهرش نزد معشوقش آمد اما وقتی برگشت
او متوجه شکسته شدن خانه اش شد. (2)
بعد دوباره به خانه برگشت
با ورود به خانه، جودان دیو را از خواب بیدار کرد و پرسید:
"چه اتفاقی برای حواس تو افتاده بود؟
خانه دزدی می شود و شما نمی دانید.» (3)
وقتی جودان از خواب بیدار شد، همه مردم بیدار شدند.
همراه با جودان، افراد دیگری نیز از خواب بیدار شدند و دزدان سعی کردند از خانه خارج شوند.
(از آن دزدان) بسیاری را کشتند، بسیاری را به بند کشیدند
برخی کشته شدند و برخی موفق به فرار شدند.(4)
جودان دیو بسیار خوشحال بود
جودان دیو از اینکه زنش خانه را نجات داده بود راضی بود.
(او) زن را بسیار تجلیل کرد،
او زن را ستود، اما نتوانست راز واقعی را دریابد.(5)
دوهیرا
او خانه خود را نجات داد و دزدان را تحقیر کرد.
معن کنوار، دستکاری کننده همه اینها، قابل ستایش است.
صد و هفتمین مَثَل گفتگوی فرخنده کریتارها راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر.(107)(1972)
دوهیرا
یک بار سری کاپیل مونی، گوشه نشین، به محلی رفت.
در آنجا، زنی جذاب بر او چیره شد. حال به داستان آنها گوش دهید.(1)
مجذوب جذابیت پوره ای به نام رومبا،
منی منی فوراً روی زمین افتاد.(2)
وقتی منی مونی روی زمین افتاد، رومبا موفق شد آن را بگیرد.
از آن پس دختری به دنیا آمد که آن را در نهر سند غوطه ور کرد و خود به آسمان رفت.(3).
چوپایی
(او) دختر به آنجا آمد در حال حرکت و حرکت
شناور و شناور، دختر به جایی رسید که راجای سند ایستاده بود.
برهماداتا (پادشاه) او (دوشیزه) را با چشمان خود دید.
هنگامی که براهام دات (راجا) او را دید، او را بیرون برد و به عنوان دختر خود بزرگ کرد.(4)
او را «ساسیه» (ساسی) نامیدند.
به او نام ساسی کالا داده شد و به او تسهیلات زیادی داده شد.
وقتی او فعال شد
هنگامی که او از سن خارج شد، راجا فکر کرد و تصمیم گرفت، (5)
(به عنوان یک موهبت برای او) پونو به پادشاه فکر کرد
برای جذب راجا پونو (برای ازدواج)، او فرستاده خود را فرستاد و او را فرا خواند.
پونو پس از شنیدن این کلمه به آنجا آمد