دوگانه:
من اینجا در Satyuga زندگی کردم.
شما به من بگویید الان کدام دوران در جریان است. 24.
بیست و چهار:
(به او گفته شد) ترتا پس از مرگ ساتیوگا درگذشت
و پس از آن دواپار نیز مورد استفاده قرار گرفت.
از اون موقع شنیدم الان کالی یوگا اومده.
این را به صراحت به شما گفته ایم. 25.
هنگامی که (جوگی) نام کالیوگا را شنید
بنابراین کلمه "سلام" شروع به صحبت کرد.
اجازه نده من از او با خبر شوم
و دوباره در را ببند. 26.
رانی گفت:
پروردگارا! در خدمت شما هستم.
با ایستادن روی یک پا، آب را (برای تو) پر می کنم.
اما چرا در را ببندید؟
ای ناث! به ما رحم کن 27.
سپس پادشاه چنین گفت:
ای ناث! خواهش میکنم من غلام شما هستم
این ملکه را برای خدمت بپذیر.
به من رحم کن 28.
دوگانه:
پادشاه با خوشحالی ملکه را به خدمت داد.
نگذاشت در بسته شود و با پاهایش پیچید. 29.
پادشاه احمق خوشحال شد اما نتوانست این حقه را درک کند.
او را سیده (جوگی) دانست و او را برای خدمت به ملکه سپرد. 30.
با کشتن شاه (بودار سینگ) شاه (بیبهرام دیو) را فریب داد و با جوگی بازی کرد.
زن ها شخصیت های عجیبی دارند، هیچکس نمی تواند آنها را درک کند. 31.
در اینجا پایان فصل 143 Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropakhyan است، همه چیز فرخنده است. 143.2903. ادامه می یابد
بیست و چهار:
پادشاه بزرگی در بیکانر بود،
(که) یاش در میان آن سه نفر پخش شد.
(آن) زیبایی پادشاه ملکه ای بود به نام واتی،
که در میان چهارده نفر به زیبایی معروف بود. 1.
قاطعانه:
تاجری به نام مهتاب راعی به آنجا آمد.
با دیدن شکل (او) ذهن ملکه فریفته شد (یعنی مجذوب شد).
(ملكه) كنيزى فرستاد و او را به خانه خواند.
(با او) با آرزوی دلم با خوشحالی بازی کردم. 2.
بیست و چهار:
رانی هر روز با او تماس می گرفت
و به طرق مختلف (با او) عیش و نوش می کردند.
وقتی میبینی که شب داره تموم میشه
پس او را به خانه اش می فرستاد. 3.
قاطعانه:
(او) تاجر کالاهای تجارتی را با دقت انتخاب می کرد و می آورد.
رانی با پذیرایی از او بسیار خوشحال می شد.
(ملکه نیز) خزانه را باز کرد و هر روز پول زیادی به بازرگان داد.