همه رزمندگان از ترس او به پاهای (او) می چسبیدند. 1.
بیست و چهار:
ملکه او یک باکره بازیگوش بود
که خدا با دست او آفریده است.
زیبایی بی نظیرش متبرک شد،
گویی محبت شوهر راتی (یعنی راتی) غالب است. 2.
قاطعانه:
خادم شاه خیلی خوش تیپ بود.
یک روز رانی او را در خواب دید.
از آن روز در زیبایی آن کومار گیر کرد.
پس از تلاش های فراوان با او تماس گرفت. 3.
وقتی کوماری دید که ساجان به خانه آمده است
(سپس) آن کوماری متزلزل چنین گفت
این که تو بیایی و مرا لعنت کنی
و تمام غم های ذهن را پاک کن. 4.
بیست و چهار:
آن مرد اینطور فکر می کرد
اینکه زن پادشاه می خواهد با من رابطه جنسی داشته باشد.
(ج) من با آن رابطه جنسی دارم
بنابراین من به جهنم Kumbhi سقوط می کنم. 5.
مرد گفت: نه، نه.
ای ملکه! من با تو عشق نمی کنم.
ای زن! (شما) اینطور فکر نکنید
و سریع مرا از اینجا بفرست 6.
همانطور که (او) معشوق می گفت "نه نه"،
هرازگاهی (او) به پای (او) می افتاد.
(و می گفت) من با دیدن جمال تو فروخته می شوم
و من از حرارت شهوت دیوانه شده ام. 7.
دوگانه:
(ملکه گفت) من یک ملکه هستم و به پای درجه ای مثل تو می چسبم.
ای جوانان! چرا با من بازی های جنسی نمی کنی؟ 8.
قاطعانه:
اگر الماس بسیار ارزشمندی پیدا شود
پس باید با تلاش زیاد آن را حفظ کرد، نباید بیهوده از دست رفت.
باید محکم به گونه بچسبد.
اگر نه گنج به خانه آمد، پس در را نباید بست. 9.
با دیدن زیبایی تو دیوانه شدم.
از آن زمان من حکمت خانه را فراموش کرده ام.
من با دستان جمع شده و سر خمیده به پای تو می افتم
تا مرا در آغوش بگیری و رابطه جنسی داشته باشم. 10.
بیست و چهار:
آن احمق (مرد) حتی موضوع را نفهمید
که ملکه در پای (من) دراز کشیده است.
غرور (او) به قول او اطاعت نکرد.
(با این کار) ملکه به شدت عصبانی شد. 11.
قاطعانه:
(ملکه گفت) ای احمق! گوش کن، اول تو را می کشم.
بعد از آن چاقو به شکم خود می زنم.