سرمایه اش آنجا بود. 3.
درخشندگی آن (شهر) قابل توصیف نیست.
چنین پایتختی بود.
(خیلی) قصرهای بلند در آنجا ساخته شد
حتی ستاره ها را می توان با نشستن روی آنها گرفت. 4.
شاه برای حمام می آمد.
با غسل گناهان گذشته خود را می زداید.
آنجا پادشاهی آمد تا غسل کند،
که جوان و سرباز خوبی بود. 5.
بیلاس دی او را با چشم دید
و ذهن، گریز، عمل فکر کرد،
در هر صورت الان میگم
یا در گنگ غرق شوید. 6.
(او) دیدن هیتو و سخی حکیم
افکارش را با او در میان گذاشت.
اگر او را به من بدهی،
پس پولی را که خواسته بودم گرفتم. 7.
سپس (او) سخی به خانه او رفت
و اینگونه پیغام داد و روی پاهایش افتاد
که راج کوماری عاشق تو شده است.
پاکی بدنش را نیز فراموش کرده است.8.
پادشاه از شنیدن این حرف شوکه شد
و اینگونه به او گفت:
ای مرد خردمند! بیا یه همچین کاری بکنیم
که با آن بیلاس دی ملکه من می شود. 9.
(سخی گفت) ای راجان! تو خودت را به شکل یک زن در میاری
و زیور آلات و زره بر تن بپوشند.
با نشان دادن Bhujang Dhuj (یک بار).
سپس در حیاط پنهان شوید. 10.
شاه زره زنانه می پوشید
و زیور آلات را بر اندام ها بگذارند.
بوجانگ به دوجا ظاهر شد
و در حیاطش پنهان شد. 11.
پادشاه وسوسه شد که شکل او را ببیند.
همان سخی را به آنجا فرستاد.
(و گفت) اول به دیدنش می آیی
و سپس برنامه عروسی را تنظیم کنید. 12.
سخی پس از شنیدن کلمه به آنجا رفت
و با دو ساعت تاخیر آمد.
او از طرف او صحبت کرد،
ای راجان! با گوش هایت به من گوش کن 13.
اول دخترت را به عقد او درآور.
سپس خواهرش را (به عنوان همسر) بگیرید.
شاه پس از گوش دادن به سخنان آرام نگرفت
و دختر را بیرون آورد و به او داد. 14.
ابتدا با دادن پسر ازدواج کرد
و با پادشاه ازدواج کرد و او را به همسری آورد.
سپس آن احمق را کشت