پادشاه پس از نوشیدن مشروبات الکلی بیهوش شد
از آنجایی که راجا شراب زیادی داشت، مست بود و به خواب رفت.
زن با دیدن خواب شوهرش فکر کرد
با دیدن او در خواب عمیق، احساس اخلاق و خواری را از دست داد.(26)
دوهیرا
او که راجا را در خواب عمیقی میدانست، دوید و به معشوقش رسید.
اما او به این راز تن نداده بود و به اشتباه شخصی را کاملاً بیدار مانند در خوابی عمیق گرفته بود.(27).
چوپایی
(وقتی) ملکه رفت، شاه از خواب بیدار شد
راجا پس از رفتن او بیدار شد، او نیز احساس کرد که او را دوست دارد،
سپس به دنبال او رفت
او را تعقیب کرد و او را در خانه ای متروک یافت که در حال عشق ورزی است (28)
دوهیرا
راجا با دیدن دو نفر عاشق از عصبانیت پرواز کرد،
و آرزو كرد كه كمانى بيرون آورد و هر دو را تيراندازى كند (29)
چوپایی
بعد این موضوع به ذهن شاه رسید
راجا پس از مدتی فکر تغییر نظر داد و تیر را پرتاب نکرد.
او این را در ذهن خود فکر می کرد
گمان می کرد آن زن را با معشوقش نباید کشت.(30)
دوهیرا
اگر الان آنها را بکشم، این خبر به زودی پخش خواهد شد.
«اینکه رجا او را در حالی که در حال عشق ورزی با غیر شخصی بود کشته است.» (31)
چوپایی
(پس) به سوی هر دو تیری پرتاب نکرد
بدیهی است که به هر دو تیری شلیک نکرد و به خانه خود بازگشت.
بدیهی است که به هر دو تیری شلیک نکرد و به خانه خود بازگشت.
با هیرده متی عشق ورزی کرد و به بالین او رفت.(32)
زن با داشتن رابطه جنسی با او (شوهر).
زن پس از خوابیدن با غریبه بازگشت، اگرچه از نظر درونی بسیار ترسیده بود
زن پس از خوابیدن با غریبه بازگشت، اگرچه از نظر درونی بسیار ترسیده بود
رجا هم همینطور خوابیده بود و او را چنگ زد و خوابید.(33)
رجا هم همینطور خوابیده بود و او را چنگ زد و خوابید.(33)
آن احمق راز را درک نکرده بود، زیرا راجا را هنوز در خواب عمیق دید.
آن احمق راز را درک نکرده بود، زیرا راجا را هنوز در خواب عمیق دید.
شوهر را که در چرت عمیق نگاه می کرد، گمان کرد که راز او بر کسی فاش نشده است.(34) .
شوهر را که در چرت عمیق نگاه می کرد، گمان کرد که راز او بر کسی فاش نشده است.(34) .
هنگامی که (بعداً) راجا از زن پرسید: "به من بگو کجا رفته بودی؟"
هنگامی که (بعداً) راجا از زن پرسید: "به من بگو کجا رفته بودی؟"
رانی در پاسخ چنین گفت: گوش کن راجا من (35)
ای شاه بزرگ! من یک عادت دارم
اوه، راجا من، وقتی با تو می خوابیدم، دست و پا کرده بودم.
ما صاحب یک پسر شدیم
«در خواب خداوند پسری به من عطا کرد که از جان من گرانبهاتر بود» (36).
دوهیرا
این پسر در چهار جهت تخت ادامه داد،
به همین دلیل از تو دور شدم. لطفاً ایمان بیاورید که این درست است.» (37)
راجا نتوانست زن را بکشد، اما شک او برطرف نشد.