با گوش دادن به این، کاما او را در خانه خود پنهان کرد.
و او به خشم آمد و از رجا انتقاد کرد.(17)
کاماکاندلا گفت:
چوپایی
(او گفت: لعنت بر رجا که راز را درک نکرد.
به عاقلانی مثل تو حسادت کردم.
ما در مورد چنین بلوکی چه می توانیم بگوییم.
نباید در کشور چنین معاونی زندگی کرد.(l8)
دوهیرا
کورن، بگذار همان مسیر را طی کنیم و در کنار هم زندگی کنیم،
«و من همیشه به یاد تو خواهم بود و با تو خواهم ماند.» (19)
من با تیر جدایی سوراخ شده ام، چگونه می توانم سرزنش کنم؟
آهسته و پیوسته در آتش این بیگانگی می سوزم.(20)
اوه، دوستان، من شنیده ام که در تعطیلات روز معشوق من خواهد رفت.
نکته این است که چه کسی اول (خروج و طلوع خورشید) او را اجرا می کند (21).
بحث مادوان
چوپایی
ای زیبایی! انشالله به خوشی اینجا بمونی
"تو ای زیبا، اینجا در خوشبختی بمان و از من خداحافظی کن.
ما هیچ دردی (از رفتن) احساس نمی کنیم.
درباره من نگران نباشید و در نام خدای راما تأمل کنید.» (22)
دوهیرا
با شنیدن نصیحت، خانم بیهوش شد و روی زمین افتاد.
مانند مجروح سعی کرد بلند شود اما دوباره به زمین افتاد.(23)
سورتا
در پی جدایی، کاما کم خون به نظر می رسید.
همانطور که جادوگر پس از دزدیدن قلب او رفته بود. او کاملاً خسته به نظر می رسید. (24)
دوگانه:
برای چهار ماه دیگر بدن و گوشتی بیش از گوشت وجود ندارد.
هر سه (بیماری ها) برای استخوان ها، پوست و تنفس مفید هستند. 25.
جدایی مدوان باعث شد که روی زمین غلت بزند،
او مانند یک معتاد به تریاک در خاک پرتاب شد.(26)
کایت (Pi با دیپک) می تواند از Preet بداند که نائین را نمی توان بدون مخلوط کردن رها کرد.
با دست زدن به (چراغ) بر اثر ناامیدی دست و پا می سوزاند. 27.
کاما تاک
چوپایی
(من) به زیارت همه مناطق خواهم رفت.
«من به زیارتگاه ها خواهم گشت و بارها و بارها در آتش بیگانگی خواهم سوخت.
چیرواوانگی با اره در کاشی.
"من با اره در کانشی روبرو خواهم شد، اما تا زمانی که شما را پیدا نکنم، هرگز آرام نخواهم گرفت." (28)
آریل
هرجا عشق هست، زندگی من هم هست.
تمام اندام های بدنم در حال فرسوده شدن هستند.
من به افسون مدوان نیاز دارم،
همان گونه که دلم بدون او مشتاق است.» (29)
دوهیرا
«اگر خدای مرگ به یاد تو جانم را بگیرد،
من جادوگر خواهم شد و به گشتن و جستجوی تو ادامه خواهم داد.(30)
"سوختن در آتش شور،
من نام خود را به عنوان «سوخته» انتخاب خواهم کرد (31)
"راست می گویم که یک فرد جدا شده در عشق می سوزد،
«دقیقاً مانند چوب خشکی که با صدای ترق شعله ور می شود.» (32)
در همین حال، مدوان مانند هوا پرواز کرده بود،
و به آنجا رسید که آن بزرگوار بیکریمجیت می نشست.(33)
چوپایی
جایی که بیکراماجیت هر روز پیاده روی می کرد
بیکریم از این مکان دیدن می کرد و برای الهه گوری دعا می کرد.
پرچم های بلند بر روی معبد به اهتزاز در آمدند.
معبد رفیع و فیض آن بینظیر بود.(34)
دوهیرا
مدوان به آنجا رفت و دوبیتی در آن مکان نوشت.
(فکر می کند) وقتی بیکریم آن را بخواند تصمیمی برای من پیشنهاد می کند (35)
اگر فردی مریض باشد می توان راه حلی به او پیشنهاد کرد
ولى براى كسى كه از مرض عشق رنج مىبرد، حريمى نيست.(36)
چوپایی
شاه بیکراماجیت در آنجا قدم زد.
بیکریم عصر به آنجا آمد و به الهه گوری ادای احترام کرد.
از خواندن دوبله تعجب کرد
دوبیتی را خواند و پرسید که آیا مریض عشقی آمده است؟(37)
دوهیرا
(او تلفظ کرد) "کسی که مریض عشق است، آمده است، زنگ بزنید
او هر چه او بخواهد من برآورده می کنم.» (38)