در آنجا پسری از شکم سیتا به دنیا آمد.
سیتا در آنجا پسری به دنیا آورد که فقط یک کپی از رام بود
همان نشانه زیبا و همان روشنایی قوی،
همان رنگ و نقاب و زرق و برق داشت و گویا رام قسمتش را بیرون آورده و به او داده است.725.
ریخیسورا (بالمیک) گهواره ای (به سیتا) برای کودک داد،
حکیم بزرگ آن پسری را تربیت کرد که ماه مانند بود و در روز شبیه خورشید بود.
روزی حکیم برای عبادت شام رفت.
یک روز حکیم برای عبادت ساندیا رفت و سیتا پسر را با خود برد تا غسل کند.726.
پس از رفتن سیتا، ماهامونی سمادی را باز کرد
هنگامی که حکیم پس از خروج سیتا از تفکر بیرون آمد، از ندیدن پسر مضطرب شد.
(در همان زمان) با کوشا در دست (بالمیک) پسری ساخت،
از چمن کوشا که در دست داشت پسر دیگری به سرعت به همان رنگ و فرم مانند پسر اول خلق کرد.727.
(وقتی) سیتا بعد از غسل برگشت و دید
وقتی سیتا برگشت، پسر دیگری را دید که همان شکلی بود آنجا نشسته بود سیتا گفت:
(سیتا) بسیار مورد لطف ماهامونی قرار گیرد
«ای حکیم بزرگ، تو نسبت به من بسیار لطف کردی و دو پسر را به زیبایی به من هدیه دادی».
پایان فصل با عنوان «تولد دو پسر» در راماوتر در BCHITTAR NATAK.21.
اکنون بیانیه آغاز یاگیا
BHUJANG PRAYAAT STANZA
آنجا (سیتا) بچهها را پرورش میدهد، اینجا پادشاه آیودیا است
از آن طرف پسران پرورش یافتند و از این طرف رام پادشاه آواد برهمن ها را خواند و یجنا کرد.
شاطرغان را با آن اسب ساخت
و به همین منظور اسبی را رها کرد، شاطرغان با آن اسب با لشکری عظیم رفت.729.
(آن) اسب در سرزمین پادشاهان پرسه می زد،
آن اسب به قلمرو پادشاهان مختلف رسید، اما هیچ کدام آن را بست
کمانداران سخت و بزرگ که تعداد زیادی نیرو را حمل می کنند
شاهان بزرگ به همراه نیروهای بزرگ خود با حضور در پای شاطرغان افتادند.730.
اسب پس از فتح چهار جهت، دوباره به زمین افتاد.
اسب در چهار جهت سرگردان به آرامگاه حکیم والمیکی نیز رسید
وقتی عشق از ابتدا نامه طلایی گره خورده بر پیشانی (او) را خواند
جایی که لاوا و همراهانش نامه ای را که روی سر اسب نوشته شده بود می خواندند، با خشم بسیار شبیه رودرا می شدند.731.
(او) اسب را به طاقچه بست. (وقتی سربازان شاطرغان) دیدند،
اسب را به درخت بستند و تمام سپاه شاطرغان آن را دیدند، رزمندگان لشکر فریاد زدند:
ای فرزند! اسب را کجا می بری؟
���ای پسر! این اسب را کجا می بری؟ یا آن را رها کنید یا با ما جنگ کنید. ���732.
وقتی رزمنده با گوش هایش نام جنگ را شنید
هنگامی که آن سلاح داران نام جنگ را شنیدند، تیرهای زیادی را باران کردند
و آنهایی که جنگجویان بسیار سرسخت بودند، با تمام زره هایشان (آماده نبرد دیده می شد).
همه رزمندگان با پشتکار شروع به مبارزه کردند و اسلحه های خود را در دست داشتند و در اینجا گدازه ها با بلند کردن صدای رعد و برق وحشتناک به داخل ارتش پریدند.733.
(او) رزمندگان را از هر جهت به خوبی کشت.
جنگجویان زیادی کشته شدند، بر زمین افتادند و از چهار طرف گرد و غبار برخاست
آتش از زره جنگجویان توانا می بارید.
جنگجویان شروع به دوش دادن ضربات اسلحه کردند و تنه و سر رزمندگان به این طرف و آن طرف پرواز کردند.734.
سنگ ها روی سنگ ها افتاده بودند، گروه هایی از اسب ها دراز کشیده بودند.
مسیر پر از اجساد اسب ها و فیل ها بود،
چه بسیار قهرمانانی که سلاح خود را از دست دادند و به زمین افتادند.
و اسبها بدون راننده شروع به دویدن کردند، جنگجویان با محرومیت از اسلحه سقوط کردند و ارواح و شیاطین و دختران بهشتی خندان سرگردان شدند.735.
غرش های عظیمی مانند رعد ابرها به گوش می رسید.