در همین زمان حکیم بزرگ نارادا به خانه ویشنو رسید و بسیار گرسنه بود.
برای دیدن بادمجان بسیار وسوسه می شود. (او) مدام می پرسید
با دیدن سبزی پخته برنجال ها ذهنش وسوسه شد، اما حتی با درخواست آن به آن نرسید.6.
(لاچمی گفت-) برای پروردگار غذا آماده کرده ام
همسر ویشنو گفت که آن غذا را برای اربابش آماده کرده بود، پس امکان نداشت آن را بدهد، (همچنین گفت:) «پیامبری فرستادم تا او را صدا بزند و ممکن است بیایند». ��
ای نارادا! اگر آن را بخورید (غذا) گندیده می شود
همسر ویشنو فکر کرد که اگر نارادا آن را بخورد غذا ناپاک می شود و زخم ارباب او با آن خشمگین می شود.
نارادا گفت:
نارادا مونی از گدایی خسته شد، اما لاکشمی غذا نداد.
حکیم بارها درخواست غذا کرده بود، اما تو به او ندادی.
"ای لاچمی! تو) جسد هیولایی به نام بریندا را فرض کن
حکیم خشمگین شد و گفت: «پس از گرفتن جنازه دیو جالاندر به عنوان همسری به نام واریندا در خانه دیو زندگی خواهید کرد».
ماهاریشی نارادا فحش داد و رفت.
به محض اینکه حکیم پس از نفرین کردن او رفت، ویشنو به خانه اش رسید:
شنیدن نفرین (حکیم) (که) بسیار مضطرب شد،
با شنیدن این نفرین، بسیار متأثر شد و همسرش با لبخند تأیید کرد (آنچه حکیم گفته بود).
دوره
سپس ویشنو واریندا را از سایه همسرش خلق کرد.
او بر روی زمین در خانه دیو ضومارش به دنیا آمد.10.
چاوپای
همانطور که نیلوفر آبی (بدون چسبندگی) در آب باقی می ماند
همانطور که برگ نیلوفر آبی در آب تحت تأثیر قطرات آب قرار نمی گیرد، به همین ترتیب، واریندا به عنوان همسرش در خانه جالاندر زندگی می کرد.
ویشنو جالاندار برای او
و ویشنو برای او خود را جالاندهار نشان داد و بدین ترتیب ویشنو شکلی منحصر به فرد به خود گرفت.
چنین داستانی در اینجا اتفاق افتاد،
به این ترتیب، داستان چرخش جدیدی به خود گرفت و اکنون در رودرا متوقف شده است.
(جلندهر) خواستگاری کرد ولی شیوا نداد.
دیو جالاندر از رودا همسرش را خواست و رودرا او را ملزم نکرد، بنابراین پادشاه شیاطین فوراً به خشم آمد.
با صدای طبل و شیپور و زنگ،
از چهار طرف شیپور و طبل طنین انداز بود و از چهار طرف صدای کوبیدن تبور به گوش می رسید.
جنگ بزرگ وحشتناکی در گرفت،
فولاد به طرز وحشتناکی با فولاد برخورد کرد و خنجرها با زیبایی بی نهایت می درخشیدند.13.
قهرمانان در جنگ می افتادند،
جنگجویان در میدان جنگ شروع به سقوط کردند و ارواح و شیاطین از چهار طرف شروع به دویدن کردند.
فیل سواران، ارابه سواران، اسب سواران و پا (سربازان) در حال جنگ هستند.
تعداد بیشماری فیل سوار و ارابه و اسب در میدان نبرد به شهادت رسیدند.14.
توتاک استانزا
رزمندگان رنج کشیده با خشم در میدان نبرد پرسه می زدند.
رزمندگان با خشم شدید در میدان نبرد حرکت کردند و جنگ هولناکی آغاز شد.
اسب ها ناله کردند، فیل ها ناله کردند،
ابرهای ساوان با شنیدن صدای ناله اسب ها و شیپور فیل ها احساس خجالت کردند.
در جنگ، شمشیر و تیر از کمان می بارید.
تیرها و شمشیرها در جنگ ریخته شد و در این اردیبهشت این جنگ جنگی هولناک و هولناک بود.
قهرمانان در حال سقوط بودند، سربازان سرسخت وحشت زده بودند.
رزمندگان سقوط می کنند، اما در پشتکار خود، صدای وحشتناکی را بلند می کنند. بدین ترتیب نیروهای دشمن از چهار طرف به سرعت در میدان نبرد جمع شدند.
شیوا از چهار طرف دشمن را با تیر محاصره کرد.
که از همه طرف محاصره شده بود، تیر خود را نگه داشت و با خشم بر فراز شیاطین پرواز کرد.
تیرها از دو طرف پرتاب می شد