اکنون شرح تولد بلبهدرا آغاز می شود
SWAYYA
وقتی بالابهادرا وارد رحم شد، دواکی و باسودوا هر دو نشستند و مشورت کردند.
هنگامی که بالبهادرا آبستن شد، دواکی و واسودف برای مشورت نشستند و با قدرت مانتراها، او را از رحم دواکی به رحم روهینی منتقل کردند.
باسودوا با این کار در دلش می ترسد، کانسا حتی نباید (این) کودک را بکشد.
واسودف با این فکر که کانسا ممکن است او را نیز بکشد، ترسید. به نظر می رسید که ششناگا برای دیدن جهان شکل جدیدی به خود گرفته است.55.
دوره
هر دو حکیم (دوکی و باسودووا) مایا-پاتی ("کیسان پاتی") ویشنو را به عنوان "کریشنا کریشنا" می پرستند.
هم دواکی و هم واسودف، شروع به یادآوری ویشنو، ارباب لاکشمی با تقدس شدید کردند و در اینجا ویشنو وارد بدن دواکی شد و برای رهایی از دنیای تاریک شده توسط رذایل، به بدن دواکی روشن شد.
اکنون شرح در مورد تولد کریشنا آغاز می شود
SWAYYA
او در دستش صدف حلزونی و گرز و سه گانه دارد و بر بدنش سپری (پوشیده) است و شکوه زیادی دارد.
ویشنو در شکم دواکی خفته (به شکل کریشنا) با لباس زرد ظاهر شد و زره بر تن داشت و صدف حلزونی، گرز، سه تایی، شمشیر و کمان در دست داشت.
با تولد (چنین مرد باشکوهی) در سیاره ی دواکی خفته، با ترس در ذهنش بیدار نشسته است.
دواکی ترسیده بود، از خواب بیدار شد و نشست و نمی دانست که پسری برای او به دنیا آمده است که ظاهراً ویشنو را دید، او جلوی پای او تعظیم کرد.
دوره
دواکی توسط هاری پذیرفته شده است نه پسر.
دواکی او را پسر نمیدانست، اما او را در قالب خدا میدید، همچنان که مادر بود، دلبستگی او بیشتر شد.
وقتی کریشنا به دنیا آمد، قلب خدایان شاد شد.
به محض تولد کریشنا، خدایان پر از شادی شدند و فکر کردند که در این صورت دشمنان نابود خواهند شد و آنها از خوشحالی در خواهند آمد.
با خوشحالی همه خدایان گلها را باران کردند
خدایان پر از لذت، گل باران کردند و بر این باور بودند که ویشنو، ویرانگر غمها و ستمگران، خود را در جهان نشان داده است.
هنگامی که (به خدایان) جای جای کار در حال حرکت بود، دواکی گوش را شنید
وقتی دواکی با گوش های خود صدای تحسین را شنید، با ترس شروع به فکر کرد که چه کسی صدا ایجاد می کند.
باسودوا و دواکی در ذهن فکر می کنند
Vasudev و Devaki شروع به فکر کردن بین خود کردند و کانسا را به عنوان یک قصاب در نظر گرفتند، قلب آنها پر از ترس شد.62.
پایان توضیحات در مورد تولد کریشنا.
SWAYYA
هر دوی آنها (باسودوا و دواکی) ملاقات کردند و مشورت کردند و توصیه کردند که کجا کانسا نباید بگذارد او بمیرد.
هر دوی آنها فکر کردند که ممکن است شاه این پسر را هم نکشد، تصمیم گرفتند او را در خانه نند رها کنند.
کان گفت: نترس، ساکت باش و فریاد بزن (هیچ کس نمی تواند ببیند).
کریشنا گفت: «نترس و بدون هیچ شکی برو،» گفت: این کریشنا نمایش فریبنده خود (یوگا-مایا) را در چهار جهت پخش کرد و به شکل یک کودک زیبا نشست.
دوره
هنگامی که کریشنا (در خانه آنها تجلی یافت)، (سپس) باسودوا این (عمل) را انجام داد.
در هنگام تولد کریشنا، واسودف در ذهن خود ده هزار گاو را برای محافظت از کریشنا صدقه داد.64.
SWAYYA
به محض رفتن باسودوا، درهای خانه پادشاه باز شد.
وقتی واسودف شروع کرد، درهای خانه باز شد، پاهایش شروع به حرکت بیشتر کرد و به سمت یامونا رفت، آب یامونا برای دیدن کریشنا جلو آمد.
برای دیدن کریشنا، آب جمنا بیشتر بلند شد (و با قدرت بدن باسودوا)، کریشنا دوید.
ششاناگا با قدرت به جلو دوید، کلاه هایش را باز کرد و آنها را مانند مگس کش تکان داد و همراه با آن، آب های یامونا و ششاناگا هر دو درباره کثیفی فزاینده گناه در جهان به کریشنا منتقل کردند.
دوره
هنگامی که باسودوا (کریشنا را گرفت) حقه ها را پیدا کرد، در آن زمان (کریشنا) تور مایا را گسترش داد.
وقتی واسودف شروع به راه رفتن کرد و کریشنا را با خود داشت، کریشنا نمایش فریبنده خود (مایا) را پخش کرد که به دلیل آن شیاطین که به عنوان نگهبان آنجا بودند به خواب رفتند.
SWAYYA
وقتی باسودوا از ترس کانسا به جمنا قدم گذاشت،
به دلیل ترس از کانسا، وقتی واسودف پاهایش را در یامونا گذاشت، پاهای کریشنا را لمس کرد.
عظمت آن صحنه را شاعر در ذهن خود تشخیص داده است.
شاعر با درک محبتی قدیمی در ذهن خود نسبت به ستایش بلند آن ظرافت احساس کرد که یامونا با در نظر گرفتن کریشنا پروردگار خود، برخاست تا پاهای او را لمس کند.67.