هیچ کس چیز (واقعی) را درک نکرد. 9.
پادشاه احمق مات و مبهوت شد
و او را (زن) را بد و نیک نخواند.
زن با دوست پسرش رفت.
هیچ کس راز را درک نکرد. 10.
شخصیت زن را حتی فیلسوف هم درک نمی کند.
حتی ماها رودرا هم چیزی نمی داند.
فقط یک نفر حرف آنها را فهمیده است؟
جغدیش که زن را آفریده است. 11.
در اینجا نتیجه ی سیصد و سی و هشتمین چاریترا مانتری بوپ سامبد از تریا چاریترا از سری چاریتروپاخیان است، همه چیز فرخنده است.338.6329. ادامه می یابد
بیست و چهار:
شهر بسیار زیبایی شنیده شد
که توسط Vishwakarma با دست خود تعمیر شد.
نام او آلورا (آلورا) بود.
او سه نفری را که (با قانون) خلق شده بودند، می پرستید. 1.
Bhup Bhadra پادشاه آن قلعه بود.
پادشاهی (آن شهر) او را زینت می داد.
راتان متی همسر آن پادشاه بود.
که در تمام دنیا بسیار زشت تلقی می شد. 2.
شاه به آنجا نرفت.
او از دیدن شکل ملکه می ترسید.
او در خانه ملکه های دیگر زندگی می کرد.
حتی نمی خواست با او صحبت کند. 3.
این (بسیار) در ذهن ملکه غم انگیز بود.
(او) می خواست با شاه رابطه عشقی برقرار کند.
سپس (آن) محبوب همت کرد.
(به او) گوش کن! داستان را با دقت می گویم. 4.
وقتی پادشاه را در حال عبادت دید،
سپس آن زن بدن خود را به خوبی تزئین کرد.
(او) در لباس ماها رودرا
و بیبوتی (خاکستر) بر اندام او برای مدفوع. 5.
جایی که شاه شعار می داد
آنجا (او) آمد و به عنوان شیوا ایستاد.
وقتی پادشاه شکل او را دید،
بنابراین ذهن، پس از انجام (نجات) کارما، او را با شیوا اشتباه گرفت و روی پاهای او افتاد. 6.
(پادشاه گفت) اکنون تولد من موفقیت آمیز بوده است
(چون من) مهادف را دیده ام.
گفت که درآمد زیادی کسب کرده ام
که رودرا به من درشان داده است. 7.
پس زن به او گفت: آب بخواه (برمبرو).
وقتی آن احمق (پادشاه) (آن زن) را با رودرا اشتباه گرفت.
(او) گفت: به من بسیار خدمت کردی.
خوش فکران! فقط در این صورت به شما درشان دادم. 8.
پادشاه از شنیدن سخنان زن بسیار خوشحال شد.
احمق تفاوت را درک نکرد.
چسبید به پای زن
و موضوع شخصیت زن را درک نکرد. 9.
سپس زن چنین گفت: