دوهیرا
«سپس، تعبیرهای آسمانی نازل میشود،
«به وسیله آن یوگی خداجو را خواهی شناخت» (56)
چوپایی
رانی در بان کاخی ساخت.
رانی در جنگل عمارتی ساخت و در آنجا طاقچه ای ساخت.
که مردم می توانند در آن پنهان شوند
مردی در پس آن پنهان می شد و هر کاری که دوست داشت در کجا انجام می داد.(57)
(او) هنگام نشستن نمی توانست به پایین نگاه کند
کسی که زیر آن نشسته بود نمی توانست او را ببیند و صدایش مثل صدایی از بهشت به نظر می رسید.
رانی مردی را در آنجا نشست.
رانی از مردی خواست که در آنجا بنشیند و به انگیزه مال فراوان، او را تربیت کرد.(58)
دوهیرا
او خدمتکاری داشت به نام انوپ سینگ،
در پروفایلش طوری به نظر می رسید که انگار در کسوت یوگی است.(59)
چوپایی
او گفت (به نحوی) باید برای شاه توضیح دهید
او به او گفت: "با رفتار مثل یوگی، راجا را به درک وادار می کنی،
مانند نحوه بازگرداندن پادشاه به خانه.
و او را بياوريد تا به خانه بيايد و هر چه بخواهيد به دست ميآوريد.» (60)
دوهیرا
وقتی رانی با او تماس گرفت و از او خواست که اینطور صحبت کند.
او که مردی باهوش بود، همه راز را درک کرد.(61)
چوپایی
سپس ملکه نزد شاه آمد
سپس رانی به راجا آمد و دو تابوت آماده کرد.
(به نزد شاه آمد و گفت) تو یکی بگیر و من یکی می گیرم.
شما یکی را می پوشید و من یکی دیگر را خواهم پوشید. من برای مراقبه با تو می روم.» (62)
دوهیرا
وقتی رانی این را گفت، راجا لبخندی زد و پرسید:
هر چه او گفته بود، به من خبر دهید.» (63)
ساویه
"آره، خانم زیبا، زندگی در جنگل بسیار خسته کننده است، چگونه تحمل می کنی؟
«آنجا باید تمام سرما و گرما را روی بدن خود تحمل کنید، چگونه از آن جان سالم به در خواهید برد؟
خزندگانی به بزرگی درختان وجود دارند که با نگاه کردن به آنها گریه خواهید کرد
خشکسالی شدید است، اگر زمین خوردی، چه کسی تو را در برخاستن یاری می دهد.»(64)
صحبت های رانی
مولای من گوش کن، بادهای سرد را بر بدنم تحمل می کنم اما تو را ترک نمی کنم.
با دیدن خزندگان به بلندی درختان، می ترسم.
«با ترک سلطنت و مال، تو را همراهی خواهم کرد تا به فکر فرو بروم.
من در تحمل همه بدبختی ها تردید نخواهم کرد و حتی روی برگ ها زندگی خواهم کرد.» (65)
صحبت های راجا
دوهیرا
«بهتر است که مواظب فرمانروایی باشید و هر روز به یاد استاد خود باشید
روزی که به وصیت من عمل کنید، مواظب پسران خود باشید (66)
ساویه
من حکومت را رها میکنم و با ترک همه اینها حتی تصور قلمرو خدای ایندرا را هم ندارم.
«اسبها و فیلها و پیادهها را که قابل اعتماد هستند، تصور نمیکنم.