(ظاهراً) گویی در حال خفه شدن است.
دوستانش او را در زره پیچیدند.7.
(آنها) بزی را به نردبان (صفحه زمین) بستند.
حتی پدر و مادر هم لباس هایشان را در نیاوردند.
هر دوی آنها کلمه پسری را به یاد آوردند.
بز را در آتش سوزانده ('Sal').8.
راج کوماری با یار رفت.
هیچ کس به جدایی فکر نکرد.
(آنها) دختر را مرده سوزاندند،
اما سرعت شخصیت زن را درک نکرد. 9.
در اینجا نتیجه 315 چاریترا Mantri Bhup Sambad از Tria Charitra از سری Charitropkhyan است، همه چیز مبارک است.316.5993. ادامه می یابد
بیست و چهار:
وزیر داستان دیگری گفت
که (الف) گور پادشاه کشور بنگلا وجود داشت.
سامان پرابها حامی او بود
چیزی که نه (کس دیگری) از آن شنیده و نه گفته است. 1.
(آنها) دختری به نام پوهاپا پرابها داشتند.
هیچ هنرمند دیگری مانند او خلق نشده است.
زیبایی او قابل توصیف نیست.
(اینطور به نظر می رسید) انگار لاله ای در حال شکوفه دادن است. 2.
زیبایی او بر روی زمین پخش شد،
(فرض کن) گلباسی از او سرخ شده است.
شیرهای که از گونههایش گرفته شد،
گلاب حرا از او متولد شد. 3.
وقتی جوبان وارد بدنش شد
سپس پادشاهی نزد او آمد.
او (شاه) پسری زیبا داشت.
گویی مانسا دو کاما دیو به دنیا آورده است. 4.
نام آن مرد گجی رای بود.
گویی دست کام دیو قوی است.
مانو او را با جواهرات تزئین می کند
و منافقان را مضطرب بدان. 5.
وقتی پوهاپ پرابها او را دید،
پس پس از نجات ذهنش گفت:
چه کار کنم؟
که باید باهاش نامزد کنم 6.
صبح خوابید
و روی آن زعفران بریزید.
و همچنین یک حلقه گل قرار دهید.
بسیاری از پادشاهان دیگر خیره ماندند.7.
همه او را با راج کومار اشتباه گرفتند،
هیچ کس پسر شاه را نشناخت.
والدین نیز تفاوت را درک نکردند.
به این ترتیب راج کوماری همه را فریب داد.8.
در اینجا پایان فصل 317 Mantri Bhup Sambad از Tria Charitra از سری Charitropachyan است، همه چیز فرخنده است.317.6001. ادامه می یابد
بیست و چهار:
شاه خوبی بود به نام مرغج سن.
در خانه او زنی بود به نام مرغاج دی.