خادمان با شنیدن اجازه پادشاه فرار کردند
بلافاصله پس از گرفتن دستور رجا، خادمین نزد دختر وزیر آمدند.
(او آمد و گفت-) پسر پادشاه کدام کشور هستی؟
به کدام کشور آمده ای و پسر کی هستی؟ بیا رجا ما تو را صدا کرده است.» (17)
دوهیرا
شما پسر کدام راجا هستید و چرا به اینجا آمده اید؟
«چرا بر این اسب بزرگ سوار میشوی و چرا لباس سیاه پوشیدهای؟» (18)
چپه چند
نه من پسر یک راجا هستم و نه حاکم هستم.
من به دیدن دختر وزیر شما آمده ام.
«در شستراس و سیمریتیس، حقایق اساسی روایت شده است.
"من متوجه اصل آنها شده ام.
«وقتی آنها را با چشمان خود مشاهده کردم، با شما ارتباط برقرار خواهم کرد
"بدون دیدن آنها نمی توانم قضاوت کنم." (19)
چوپایی
پادشاه گفت راز را به من بگو.
راجا گفت: راز را برای من فاش کن و اصلاً درنگ نکن.
(من) سخنان تو را در قلبم نگه خواهم داشت
هر چه به من بگویی، آن را در قلب خود نگه می دارم و خیانت نمی کنم.
دوهیرا
"گوش کن، راجا من، هر چه به تو می گویم، به هیچ کس فاش مکن.
آنچه را که در شستراس و سیمریتیس نوشته شده است به شما خواهم گفت.(21)
«سرزمینی که مردم به مقدسین برچسب دزد می زنند و آنها را می کشند،
«آن سرزمین به زودی (ویرانی) فرو میرود.» (22)
چوپایی
آنچه در Shastras Simritis شنیده شده (نوشته شده است)،
من به روشی که در Shastras و Simritis بیان شده است، به آن پی برده ام.
بیایید ببینیم در این مکان چه اتفاقی می افتد
اکنون خواهیم دید که آیا زمین فرو میرود یا نه.(23)
دوهیرا
هر روایتی که شنیدم برای شما نقل کرده ام.
"اکنون این را در قلب خود نگه دارید و لطفا هرگز فاش نکنید." (24)
با گوش دادن به صحبت، او را در نزدیکی خود صدا کرد،
و فوراً متوجه شد، دستور داد تا پسر صیام را آزاد کند.(25)
همراه با دختر وزیر فیل ها و اسب های زیادی به او داد.
آن دختر بوسیله کریتار او را شوهر کرد و هیچ ضرری به او نداد (26).
چوپایی
نادرست بودن را ثابت کرد.
باطل به حقیقت تبدیل شد و هیچ بدنی نتوانست واقعیت را تشخیص دهد.
او (روشنی رای) (شوهرش) را گرفت و به کشور سام رفت
او را با خود برد و عازم کشور سیام شد و او را از لبه تیز شمشیر نجات داد.(27)
دوهیرا
دستاوردهای زنان به گونه ای است که هیچ کس نمی تواند آن را قبول کند.
با وجود تلاش های متعدد، نمی توان معمای آنها را درک کرد.(28)(I)
مَثَل شصت و ششم گفتگوی فرخنده کریتارها راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (66) (1170)
چوپایی
زنان جنوب بی نظیر هستند.
حتی زاهدان نیز در انجمن خود به خانه دار تبدیل می شوند.
یک پادشاه قوی چاتور سینگ وجود داشت
زمانی حاکمی از قبیله چاندرا بانسی به نام چتر سینگ وجود داشت.(1)
او اسبها، فیلها، ارابهها و پا (سربازان) زیادی داشت.
او فیلها، اسبها و پیادههای زیادی داشت و هیچ فرمانروایی در مقام او نبود.
شکل او زنی زیبا به نام کالا بود.
روپ کالا همسر او بود که به نظر می رسید از ازدواج کوپید متولد شده است.
شاه بیشتر در محل اقامت خود زندگی می کرد.
تعدادی از راجاها تحت نظارت او بودند.
روپ متی از او نمی ترسید.
اما روپ کالا هرگز از او نمی ترسید و هر طور که می خواست عمل می کرد.
دوهیرا
روزی زنان جمع شدند و شرط بندی شد.
چه کسی میتوانست در حالی که شوهرش در حال تماشای آن بود، با شرور خود عشق ورزی کند.(4)
چوپایی
رانی این موضوع را در نظر داشت.
رانی این نشانه را در دل خود نگه داشت. صدایش را بلند نکرد.
وقتی یکی دو ماه گذشت
چون چند ماه گذشت، آمد و به رجا گفت: (5)
ای راجان! گوش کن، من رفتم لرد شیوا را پرستش کنم.
«راجا من گوش کن، من به طعمه شیوا رفته بودم و کلام آسمانی به من عطا شده بود.
یک اتفاق افتاد که (به اینجا آمدن) چه کسی خواهد نشست
میگفت: «هر کسی که به اینجا میآید، هر بدنی، با او به بازی جنسی میپردازد.» (6)
دوهیرا
اوه، راجا من، هر چه شیوا به من گفت، من با تو ارتباط برقرار کرده ام.