آن مرد جوان خیلی سریع بود
(با دیدن کدام) ذهن ناری و ناگنی شرمنده شد. 3.
وقتی ملکه زیبایی او را دید،
از آن زمان (او بسیار به او علاقه مند شد).
با دیدن چشمان میترا او را فروختند.
از آن پس (او) دیوانه شد. 4.
سپس او را به خانه اش فرا خواند
و عاشقانه با او بازی کرد.
بانت بانت او را در آغوش گرفت
و زن شادی بزرگی در دل خود یافت. 5.
در آن زمان شاه به آنجا آمد.
(ملکه) (پادشاه) را از قصر به زیر افکند.
پادشاه مرد و (کسی) راز را درک نکرد.
کسی که از بالا افتاد (واقعا مرد) 6.
آن زن شروع کرد به گریه کردن و اینطور گفتن
اینکه خدا (یا دیو) شاه را گرفته و انداخته است.
پادشاه با من ازدواج کرده بود،
پس تمام بدن (او) آلوده شد. 7.
دوگانه:
او با این ترفند از شر دوست خلاص شد و شوهرش را کشت.
آن احمق نمی توانست به چیزی فکر کند. 8.
برای او (عاشق) شوهرش را از قصر به پایین انداخت.
او دوستش را نجات داد و اصلا شرمنده نشد. 9.
در اینجا پایان فصل 310 مانتری بوپ سامبد از تریا چاریترا از سری چاریتروپاخیان است، همه فرخنده است. 310.5921. ادامه می یابد
بیست و چهار:
یک پادشاه سوجان بود به نام بیر سن،
که بسیاری از کشورها عین را در نظر گرفتند.
بیر منجری ملکه او بود
(که) در میان چهارده نفر زیبا شمرده می شد. 1.
پسری برایشان به دنیا آمد.
گویی خورشید دیگری ظاهر شده است.
زیبایی او قابل اغراق نیست.
با نگاه کردن به او، پلک ها بسته نمی شد. 2.
دختر شاه بود
که تصویرش قابل توصیف نیست (اینجوری به نظر می رسید)
که چاندراما و روهینی آن را به دنیا آوردند.
(مثل این) قبلاً اتفاق نیفتاده و نخواهد شد. 3.
وقتی راج کومار را دید
سپس کام دیو تیری به بدنش زد.
سودا بودا که عاشق او شد، فراموش کرد.
تنها پس از آن (آن زن) باردار شد. 4.
او به طرق مختلف پول را غارت کرد
و برای بسیاری از دوستان ارسال شد.
اما راج کومار به هر حال نیامد.
با او احساس ذهن را انجام ندهید. 5.
پس از تلاش زیاد، کوماری شکست خورد
اما به هر حال میترا با معشوق خوشی نداشت.
(که) کوماری (با کاما بنا) در اطراف متوالی مجروح راه می رفت،