ای راجان! به مورد دیگری گوش کن،
(من) برای شما تلاوت می کنم.
شهری بود به نام آچلواتی.
سور سینگ (پادشاه نام) در آنجا حکومت می کرد. 1.
آنجان دی ملکه او بود.
نام دخترش خانجان دی بود.
هر دوتاشون خیلی قشنگ بودن
مردان و زنان مار با دیدن (آنها) می ترسیدند. 2.
یک تاجر به آنجا آمد.
(او بسیار) زیبا بود، مثل ماه دوم.
زنی که شکل او را می بیند،
او پادشاهی را ترک می کرد و با او راه می رفت. 3.
آن پادشاه (روزی) زیر قصر ملکه آمد.
راج کوماری با چشمان گشاد شده (یعنی خوب) به او نگاه کرد.
(او) با فکر و فرار و عمل بر او افتاد.
انگار بعد از نوشیدن الکل در حال تاب خوردن است. 4.
نام آن مرد پراچاند سینگ بود.
(خیلی خوشگل بود) انگار کاما دیو تاجی بر سر داشت.
راج کوماری یک سخی (برای آن مرد) فرستاد.
که باید برود و (همه چیز) را به دوستش بگوید. 5.
سخی بلافاصله (پیام) خود را به او رساند،
همانطور که یک ملوان یک تیر را از طریق یک (لوله) پرتاب می کند (زیرا تیر مستقیماً برخورد می کند).
او (سخی) کل تولد راج کوماری را روایت کرد.
(شنیدن آن) میترا مانا با انجام کارهای پس انداز خوشحال شد. 6.
(او خبر فرستاد که) جایی که رودخانه از زیر کاخ پادشاه جاری است،
شب آنجا ایستاده است.
من آن را در قابلمه می گذارم و راج کوماری را به گریه می اندازم
و تمام سوراخ های خود را می بندد.7.
(من) بر او تنبور خواهم بست.
با این شخصیت (شما) را به او معرفی می کنم.
ای دوست خوشبختی! وقتی نزدیک میشی ببینی
بنابراین (راج کوماری) را بگیرید و خوب مخلوط کنید. 8.
با گفتن چنین نشانه ای به او
دووتی به خانه راج کوماری رفت.
(او) راج کوماری را در دیگ گذاشت و او را به گریه انداخت
و آن را گره زدی و آوردی آنجا. 9.
وقتی آمدی آنجا جاری شدی،
پس آن دلپذیر (میترا) راج کوماری آمد.
(او) دیگ را بیرون کشید
و (با گرفتن راج کوماری) او را روی تخت گذاشت. 10.
خشخاش و کنف و تریاک سفارش داده شد.
هر دو روی تخت بالا رفتند.
چهار ساعت به او پیوست.
هیچ شخص دیگری نتوانست این تمایز را پیدا کند. 11.
هر روز اینطور صداش میکنی
و با داشتن لذت های جنسی او را اغوا می کرد.
هیچ کس، از جمله پادشاه، نمی تواند تفاوتی ایجاد کند