زود به محل (صاحبان) رسید.(17)
دوهیرا
دوست من گوش کن. قبل از فرا رسیدن شب اینجا نیایید
ممکن است بدنی شما را بشناسد و به پدر و مادرم بگوید.(18)
چوپایی
بعد سخی آمد و برایش توضیح داد.
دوست آمد، او را متوجه کرد و سپس با نشستن در باغ، روز را سپری کرد.
وقتی خورشید غروب کرد و شب شد
چون خورشید غروب کرد، تاریک شد، به سوی روستای او رفت.(19)
شب نزد استاد رفت
وقتی هوا کاملاً تاریک شد، نزد او رفت و او را بر پشت اسبش برد.
پس از شکست دادن او به کشورش رفت.
پس از بردن او به کشوری دیگر رفت و هر کس از او پیروی کرد او را با تیر کشت.(20)
(او) تمام شب او را (بر اسب) برد.
او تمام شب را به سفر ادامه داد و وقتی روز فرا رسید از اسب پیاده شد.
خودش هم خسته بود و صاحبان را هم با خود می برد.
او احساس خستگی کرد و به خواب رفت و از طرف دیگر همه اقوام متوجه او شدند.(21)
برخی از خستگی به خواب رفتند.
تا آن زمان همه نزدیکان (صاحبان) شنیدند.
همه رزمندگان عصبانی شدند و بر اسب های خود سوار شدند.
آنها که خشمگین شده بودند، گروه هایی را برپا کردند و به سوی آن سو حرکت کردند.(22)
سپس اربابان چشمان خود را باز کردند و نگاه کردند
صاحبان چون چشم باز کرد سواران را از هر سو دید.
دو برادرش را نیز با خود دید
با آنها چون دو برادرش را دید نتوانست جلوی اشک هایش را بگیرد.(23)
اگر شوهرم (میرزا) این (دو برادر) را ببیند.
اگر شوهرم آنها را ببیند، هر دو را با دو تیر خواهد کشت.
پس باید تلاش کرد
باید کاری کرد تا برادرانم در امان بمانند.» (24)
میترای خفته (میرزا) را بیدار نکرد.
او دوستش را بیدار نکرد بلکه کتک او را گرفت و بالای درخت آویزان کرد.
او اسلحه های دیگری را نیز برداشت و در جایی پنهان کرد.
و اسلحه دیگر او را نیز پنهان کرد تا او آنها را پیدا نکند.(25)
تا آن زمان همه قهرمانان آمده بودند
در همین حین، همه دلاوران آمدند و فریاد زدند «بکش، بکش».
سپس میرزا چشم باز کرد (و گفت)
آنگاه میرزا چشمانش را گشود و پرسید که سلاحش کجاست.(26)
و شروع به گفتن کرد: ای زن پست! چه کار کرده ای؟
اوه، تو زن بدجنس، چرا داری. این کار را کردم و کتکم را به درخت آویزان کردم؟
سواران نیرومند آمده اند.
سواران نزدیکتر شدهاند، سلاحهای مرا کجا گذاشتهاید؟(27)
بدون سلاح به (من) بگو چگونه (من) می کشم
یک چیزی بگو زن، بدون اسلحه، چگونه می تواند آنها را بکشد؟
من شریکی با خودم ندارم
می ترسم، من هیچ دوستی با خود ندارم.» (28)
جستجو تمام شد، (اما هیچ جا) سلاح پیدا نشد.
با وجود جست و جوی سخت، نتوانست اسلحه خود را پیدا کند.
(برادرش) زن را بر پشت اسب انداخت