نه می توانم او را رها کنم و نه می توانم در چنین شرایطی از او لذت ببرم.
"من به هلاکت رسیدهام و تمام ادراکاتم مرا رها کرده است."
چوپایی
بعد از گذشت یک ساعت دوباره بیدار شد.
بعد از گذشتن ساعت دیگری از خواب بیدار شد و با اجبار شدید، زن را در آغوش گرفت.
او به گفته زن عمل کرد
هر چه خواست او انجام داد و پس از آن هرگز آرزوی زنی نداشت.(13)(1)
یکصد و هجدهمین مَثَل گفتگوی کریتارهای فرخنده راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر.(118)(2307)
چوپایی
شهر بزرگی به نام تیرهوت در تیرهوت پرادش وجود داشت
در کشور تیرهات شهر بزرگ تیرهاتپور بود که در هر سه قلمرو شهرت داشت.
ملکه ای بود به نام جانترا کالا.
جانتر کالا یکی از رانی های آن بود. او یک دختر به نام رودر کالا داشت.(1)
وقتی دوران کودکی اش گذشت
وقتی دوران کودکی اش از بین رفت و جوانی درخشید،
راجکومار خوش تیپ را دید.
او با شاهزاده ای خوش تیپ برخورد کرد و با دیدن او آتش شور را تجربه کرد.(2)
دوهیرا
شاهزاده بسیار جذاب بود و نامش سنبراترا بود.
تانترا (رودر) کالا در تمام هشت ساعت آن روز در اندیشه خود باقی ماند.(3)
آریل
کنیزش را فرستاد و او را به خانه اش خواند.
او به طور کامل با او عشق ورزید.
او همواره حالت های متعددی را اتخاذ می کرد،
و به قول کوکا شسترا از رابطه جنسی لذت برد.(4)
دوهیرا
جانتار کالا، مادر دختر، وارد شد،
و تانترا کالا از ترس مادرش او را پنهان کرد.(5)
چوپایی
(سپس) فوراً عاشقانه خواست
فوراً پودر موبر را فرستاد و روی سبیل او پخش کرد.
وقتی موهایش تمیز شد،
به محض کندن موهایش، شاهزاده شبیه یک زن شد.(6)
دوهیرا
او با پوشیدن لباس های زنانه و زیور آلات، خود را به صورت زنی زیبا درآورد.
همه جهان که تحت تأثیر زیبایی او قرار گرفتند، آتش شور را احساس کردند.(7)
چوپایی
با پوشیدن لباس زنانه او
پس از پوشیدن لباس زنانه به او نزد مادرش رفت.
او راج کومار را خواهر مذهبی خود خواند
او او را خواهر صالح خود اعلام کرد و آشکارا اعلام کرد (8)
دوهیرا
"مادر عزیز، گوش کن، خواهر صالح من آمده است.
"برو و از راجا بخواه که او را با ثروت فراوان اخراج کند."(9)
مادر در آنچه به او گفته شد فکر کرد
و در حالی که او را از بازو گرفته بود، به آنجا برد که رجا در آنجا نشسته بود.(10)
رانی تاک
(رانی) اوه، راجا من، گوش کن، دختر صالحت اینجا آمده است.