و از آنجا با او رفت. 5.
سخی شخصیت (خود) را فهمید
و این شخصیت را به این شکل بازی کرد.
(او) با صدای بلند شروع به گریه کرد و صدا زد
و پس از بلند کردن سر شروع به ضربه زدن به زمین کرد. 6.
(گفته شد که) به راج کوماری چمپکالا
یک هیولای غمگین آن را گرفته است.
از شر او خلاص شوید و رهایش نکنید
و سریع شیطان را بکشید.7.
با شنیدن این سخن، همه مردم شمشیر کشیدند
به باغ رسید.
(آنها) هیچ غولی را در آنجا ندیدند
و با تعجب در ذهنش شروع به فکر کردن کرد. 8.
(که) هیولا او را بلند کرده و به آسمان رفته است.
او از راج کوماری ناامید شد.
پادشاه راج کوماری از باخت بسیار ناراحت بود
و نشست و گریه کرد 9.
برای چند روز (آنها) تمام پول را خرج کردند
و به خارج از کشور سفر کرد و رنج زیادی کشید.
با کنار گذاشتن راج کوماری میترا
نیمه شب به کشورش فرار کرد. 10.
نامه ای نوشت و برای پدرش فرستاد
که خداوند مرا از دست هیولا نجات داده است.
حالا یک نفر بفرست و (من) را دعوت کن.
و با ملاقات با من شادی بیشتری بدست آورید. 11.
پدر نامه را خواند و بر گردن (خود) گذاشت
و پالانهای زیادی را به آنجا فرستاد.
(او) Champkala را به خانه آورد.
احمق نمی توانست تفاوت را درک کند. 12.
در اینجا دویست و شصت و هشتمین چاریترا مانتری بوپ سامبد از تریا چاریترا از سری چاریتروپاخیان به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است. 268.5229. ادامه می یابد
بیست و چهار:
پادشاه در بندر گوا زندگی می کرد
که همه پادشاهان جریمه آن را می پرداختند (یعنی قبول تسلیم).
او در خانه اش دارایی فراوانی بود.
انگار دومی خورشید یا ماه یا ایندرا باشد. 1.
میترا مطی (نام) همسر او بود
که قرار است دومین گانگا مقدس باشد.
پادشاهی بود به نام ماهی کتو
دیدن که حتی کاما دیو قبلاً شرمنده بود. 2.
قاطعانه:
او یک دختر به نام ژاکتو ماتی داشت.
آن ابله زیبایی بی حد و حصری داشت.
هیچ کس در دنیا به زیبایی او نبود.
شکلی از این قبیل گفته شد که همینطور است. 3.
بیست و چهار:
(یک روز) بامداد پادشاه جلسه گذاشت.
(که در آن) همه بالا و پایین را دعوت کرد.
پسر پادشاهی هم به آنجا آمد.