از طرف دیگر داکشا در این طرف تنها بود، رودرا نیز تنها بود، هر دوی آنها به شدت خشمگین بودند، جنگ را به طرق مختلف به راه انداختند.
همانطور که یک شاخه شکسته از بالای کوه می افتد،
رودرا سر داکشا را با سه گانه خود خرد کرد و او مانند درختی از ریشه افتاد.
هنگامی که داکشا، پادشاه پادشاهان، کشته شد، جسد او در حالت خوابیده (به نظر می رسید)
داکشا، پادشاه پادشاهان، پس از بریدن سرش به زمین افتاد و مانند کوهی افتاد که بال هایش را ایندرا با سلاحش واجرا بریده بود.46.
غرور همه تمام شد، سرویر فرار کرد
تمام غرور داکشا شکسته شد و رودرا قدرتمند او را به کلی نابود کرد.
پالو در دهان گذاشت و به پای شیوا افتاد
سپس رودرا که بی تاب شده بود، به سرعت به آنتایپورا آمد، جایی که همه با پارچه ای به گردن او آمدند و به پای او افتادند و گفتند: "ای رودرا به ما رحم کن، از ما محافظت کن و کمک کن".
چاوپای
ای شیوا! ما قدرت تو را نشناختیم،
«ای شیوا ما تو را نشناختیم، تو بسیار توانا و زاهدی.»
به محض شنیدن (این) کلمه، شیوا کریپالو شد
رودرا با شنیدن این سخنان بخشنده شد و باعث شد داکشا دوباره زنده شود و بلند شود.48.
شیوا متوجه "کال پوراخ" شد
سپس رودرا در مورد خداوند تعمق کرد و زندگی همه پادشاهان دیگر را احیا کرد.
سپس داکشا تمام شوهران دختران پادشاه را کشت.
او زندگی شوهر همه شاهزاده خانم ها را احیا کرد و با دیدن این اجرای شگفت انگیز، همه مقدسین به شدت متاسف شدند.
(بعد از درگذشت ساتی) شیوا که از یک زن بی نصیب بود از شهوت بسیار آزرده شد.
خدای عشق، خدای شیوا را که بدون همسرش بود، به شدت آزار داد و شیوا در عذاب بزرگی با او باقی ماند.
(اما در نهایت) شیوا بسیار عصبانی کاما را سوزاند.
شیوا که بسیار مضطرب بود، یک بار در خشم شدید، کامدف (خدای عشق) را به خاکستر تبدیل کرد و از آن روز این خدا را آنانگ (بدون بدن) نامیدند.
پایان شرح کشتار داکشا، عظمت رودرا و کشتن گائوری (پارواتی) در تجسم رودرا.11.
اکنون شرح تجسم جالندر آغاز می شود:
بگذارید سری باگاوتی جی (خداوند اولیه) مفید باشد.
چاوپای
او که در همسر شیوا (هاوان کند) سوخته بود.
همسر رودرا پس از سوختن و مرگ در خانه هیمالیا به دنیا آمد.
هنگامی که کودکی (او) به پایان رسید و جوانی فرا رسید
پس از پایان دوران کودکی، هنگامی که به سن بلوغ رسید، دوباره با پروردگارش شیوا متحد شد.1.
همانطور که راما و سیتا ملاقات کردند،
همانطور که سیتا در ملاقات با راما با او یکی شد، همانطور که گیتا و ایدئولوژی ودایی یکی هستند
همانطور که دریا به گنگ برخورد می کند،
همانطور که با ملاقات با دریا، گنگ با دریا یکی می شود، به همین ترتیب، پارواتی و شیوا یکی شدند.
وقتی او ازدواج کرد، شیوا او را به خانه آورد
هنگامی که رودرا پس از عروسی او را به خانه خود آورد، دیو جالاندهار با دیدن او فریفته شد
فرشته ای فرستاد
رسولی فرستاد و گفت: برو و آن زنان را پس از گرفتن او از رودرا بیاور.
دوره
جالندر گفت:
ای شیوا، یا همسرت را زینت کن و به خانه من بفرست.
جالندر به فرستاده خود گفت که این را به شیوا بگو: «ای شیوا، یا همسر خود را پیش من بفرست، یا سه تایی خود را نگهدار و با من جنگ کن».
چاوپای
داستانی مثل این اینجا اتفاق افتاد
این داستان چگونه رخ داد؟ در این زمینه، من داستان همسر ویشنو را نقل می کنم:
لچمی روزی برنجال پخته بود
یک روز در خانه او برنجال ها را پخت و در همان زمان، ویشنو توسط مجلس شیاطین فراخوانده شد و او به آنجا رفت.
حکیم بزرگ نارادا ساتیا با گرسنگی