پس از مدتی راجا درگذشت و تمام ایالت تحت حکومت ایندر ماتی قرار گرفت.
دوهیرا
او برای مدتی عدالت خود را حفظ کرد،
او با خودنمایی به عنوان یک مرد به طور مؤثر بر آن حکومت می کرد.(2)
چوپایی
سالها به همین منوال گذشت
سالها به این ترتیب گذشت و او بر بسیاری از دشمنان پیروز شد.
(او) مرد خوش قیافه ای را دید
یک بار به مردی خوش تیپ برخورد کرد و عاشق او شد (3)
ملکه عمیقاً عاشق (او) شد.
رانی گرفتار این محبت عجیب و غریب بود که نمی شد از آن خلاص شد.
وقتی شب فرا رسید، بلافاصله با او تماس گرفتند
او وانمود میکرد که از بیماری معده رنج میبرد و مردی در حال عشق ورزیدن نیست.(4)
با ماندن چندین روز پیش او
چند روزی که گذشت ایندر ماتی حامله شد.
(به او گفت) بیماری معده
او وانمود می کرد که از بیماری معده رنج می برد و هیچ مردی نمی توانست این راز را تشخیص دهد.(5)
پس از نه ماه (یک) پسر به دنیا آورد.
پس از نه ماه، او پسری به دنیا آورد که شبیه کوپید بود.
(او را) در خانه زنی گذاشتند
او را در خانه یکی از دوستانش رها کرد و مال زیادی به او بخشید.(6)
این را به کسی نگو.
او را توبیخ کرد که این را برای کسی فاش نکند، برگشت.
هیچ کس دیگری این خبر را نشنید
رانی چه کرد و گفت هیچ بدنی متوجه اوضاع نبود.(7)
دوهیرا
کسی که نه پولی داشت و نه ساختمانی،
پسر رانی به آن خاندان سپرده شد.(8)
چوپایی
رانی یک روز دادگاه برگزار کرد.
رانی روزی به دادگاه زنگ زد و همه خانم ها را صدا زد.
هنگامی که (ملکه) پسر آن زن را دید
آن بانو را با پسرش نیز دعوت کرد و در دربار او را گرفت و به فرزندی پذیرفت.(9)
دوهیرا
او پسر را به فرزندی پذیرفت و هیچ بدنی نتوانست این راز را درک کند،
و کریتار شستراس زن، حتی خدایان و شیاطین هم نتوانستند درک کنند.(10)(1)
مَثَل پنجاه و هفتم گفتگوی فرخنده کریتارها راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (57) (1069)
دوهیرا
در یکی از شهرهای کشمیر، راجا به نام بیرج سن زندگی می کرد.
او چنان قدرت عظیمی داشت که حتی از خدای ایندرا نیز می ترسید.
چیتر دیوی همسر او بود که هوش جعلی داشت.
او نه مهربان بود و نه دلش خوب.(2)
او از آشپزش خواست که به راجا سم بدهد،
و به جای آن، قول داد که به او مال فراوان بدهد.(3)
اما او قبول نکرد. سپس زن کریتار شریرانه ای اجرا کرد،
و راجا را به همراه همه وزیرانش به شام دعوت کرد.(4)
چوپایی
با خیال راحت پادشاه را صدا زد