خود او چنان جامه ای به تن کرده بود که کسی او را نشناسد.2318.
وقتی پادشاه در کسوت برهمن به جاراساندا رفت، پادشاه او را شناخت.
هنگامی که کسوت برهمن را برگزیدند، همه به نزد شاه جراسند رفتند، او با دیدن دستهای بلند آنها را به عنوان کشتریا شناخت.
سه بار با ما جنگیده است، این یکی است که پایتختش دواریکا است.
او همچنین تشخیص داد که او همان کسی است که بیست و سه بار با او از دوارکا جنگیده است و همان کریشنا آمده تا او را فریب دهد.2319.
خود سری کریشنا برخاست و اینطور به آن پادشاه گفت (و گفت).
خود کریشنا ایستاد و به پادشاه گفت: «تو بیست و سه بار از جلوی کریشنا فرار کردی و فقط یک بار باعث شدی که او فرار کند.
"این فکر به ذهن من رسیده است که شما خود را قهرمان خطاب می کنید
ما که برهمنی هستیم میخواهیم مثل شما با کشاتیه بجنگیم.2320.
(پادشاه) بدن (خود) را اندازه گرفت و به ویشنو داد.
«پادشاه بالی، بدون هیچ فکر دیگری، جسد خود را به خداوند-خداوند داد و فکر کرد که فقط خداوند است که مانند گدا در درگاه او ایستاده است و هیچ کس دیگری.
راما پس از کشتن راوانا پادشاهی را به ویبیشانا داد و آن را از او پس نگرفت
اكنون اصحاب من كه پادشاه هستند به شخص شما التماس مي كنند و شما ساكت و با ترديد در آنجا ايستاده ايد.2321.
خدای ثریا قدرت منحصربهفرد خود (حلقههای زرهی کواچ کندل) را بخشید و حتی در آن زمان نترسید.
پادشاه هاریش چاندرا خدمتکار شد اما وابستگی او به پسر (و همسرش) نتوانست او را تحقیر کند.
«سپس، کریشنا در نقش کشاتریا بیترس مور شیطان را کشت
حالا همین برهمنها میخواهند با شما جنگ کنند، اما به نظر میرسد که قدرت شما کاهش یافته است.»2322.
خورشید می تواند از غرب طلوع کند، گنگ می تواند به سمت عقب جریان یابد،
هاریش چاندرا می تواند از حقیقت خود سقوط کند، کوه ها می توانند فرار کنند و زمین را ترک کنند.
شیر می تواند توسط یک آهو بترسد و فیل می تواند پرواز کند اما آرجونا گفت:
«فکر میکنم اگر همه اینها اتفاق بیفتد، شاه آنقدر ترسیده است که نمیتواند جنگی به راه بیندازد.»2323.
سخنرانی جراسند:
SWAYYA
شاعر شیام می گوید، وقتی سری کریشنا آرجان را چنین خطاب کرد،
وقتی آرجونا اینطور به کریشنا گفت، آنگاه پادشاه فکر کرد که آنها در واقع کریشنا، آرجونا و بهیما هستند.
کریشنا از من فرار کرده است، این (آرجانا) هنوز کودک است، من با او (بهیما) می جنگم، چنین (پادشاه) گفت.
او گفت: "کریشنا قبل از من فرار کرده است، آیا من باید با این بچه ها بجنگم؟" او با گفتن این سخن، بی باک برای جنگ ایستاد.2324.
گرز بسیار بزرگی بود، در خانه پادشاه را برای خود آوردند و دیگری را به بهیما داد.
او گرز خود را در دست گرفت و گرز دیگر را به دست بهیما دادند، جنگ آغاز شد
شب ها (هر دو) با آرامش می خوابیدند و روزها برای مبارزه روزانه از خواب بیدار می شدند.
شبها میخوابیدند و روز میجنگیدند و داستان جنگ هر دو پهلوان از شاعر شیام نقل شده است.2325.
بهیما با گرز به شاه می زد و شاه با گرز بهیما را می زد.
بهیما گرز را به شاه می زند و شاه با گرز خود ضربه ای را به بهیما وارد می کند. هر دو جنگجو با شدتی خشمگین می جنگند که انگار دو شیر در جنگل می جنگند.
آنها می جنگند و از مکان های تعیین شده خود دور نمی شوند
به نظر می رسد که ورزشکاران هنگام بازی ثابت ایستاده اند.2326.
پس از بیست و هفت روز جنگ، پادشاه پیروز شد و بهیما شکست خورد
سپس کریشنا قدرت خود را به او داد و با عصبانیت فریاد زد
(کریشنا) تیلا را در دست گرفت و آن را شکست. (بهیما) راز را دید (به دست آورد).
نی در دست گرفت و شکافت و با نگاهی اسرارآمیز به سمت بهما دید، بهیما نیز به قول شاعر شیام شاه را شکافت.2327.
پایان شرح کشتار جاراسانده در کریشنااتارا در باچیتار ناتاک.
SWAYYA
پس از کشتن جراسند همه به آن مکان رفتند که شاهان بسیاری را در آنجا زندانی کرده بود
با دیدن خداوند، رنج آنها پایان یافت، اما در اینجا چشمان کریشنا مملو از خجالتی بود (که نتوانست زودتر آنها را آزاد کند)
هرچقدر بند داشتند، همه را تیکه پاره کردند و دور انداختند.
آنها در یک لحظه از قید و بندهای خود آزاد شدند و به لطف کریشنا همه آنها آزاد شدند.2328.
سری کریشنا با قطع پیوند همه آنها، به آنها چنین گفت:
کریشنا پس از رهایی آنها از اسارتشان، به آنها گفت: "در ذهن خود احساس لذت می کنید، بدون هیچ اضطرابی،
(شاعر) شیام می گوید برو به مال و دم به اندازه ملکت مواظبت کن.