شاه به همراه ملکه شروع به فریاد زدن کردند
خدایا! چه شرطی برای ما گذاشتی؟
در جریان بازی او (توپ) را آتش زد.
با این کار راج کوماری از توپ خارج شد. 11.
در اینجا فصل 392 از Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropakhyan به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است.392.6977. ادامه می یابد
بیست و چهار:
یک پادشاه آچلاپور می گفت.
اسمش آچال سن بود.
شاهی به نام سودارمی رای در آنجا گوش می داد.
(خیلی بزرگ بود) گویی مروارید همه پادشاهان را دارد. 1.
گفته می شود که او دختر چمپا (دی) است.
می گفتند او زیبا و با فضیلت است.
او راج کومار را دید
که نامش سوچبهی رای بود. 2.
قاطعانه:
(راج کوماری) با یکی از دوستانش تماس گرفت.
او را به گذرگاه Suchbhi Rai فرستاد.
و گفت با زحمت زیاد او را به اینجا بیاور.
هرچقدر میخوای پول بگیر 3.
سخی پس از شنیدن سخنان (راج کوماری) به خانه میترا رفت.
مثل اینکه چطور توضیح داد و او را به آنجا آورد.
خانم جوان از ملاقات با راج کومار بسیار خوشحال شد.
از خودش مشروب زیادی سفارش داد. 4.
هر دوی آنها روی تخت (نشسته) الکل می نوشیدند
و زن و مرد با هم شادی کردند و شادی کردند.
کوکا با خوشحالی دکترین شاسترا را بازگو می کند
و دست روی شانه های یکدیگر بگذارند.
(آنها) هر دو با تمام قدرت شروع به بازی کردند.
او بدون ترس از کسی شروع به لذت بردن در قلبش کرد.
(به هم چسبیده بودند) و حتی یک اینچ هم رها نمی کردند.
(آنها) آنجا همه غرور کام دیو را می شکستند. 6.
بیست و چهار:
با این ترکیب، زن به خوشبختی رسید
و (تمام) شب را به شهوت سپری کرد.
وقتی اولین (نیمه) شب گذشت،
سپس در شب آخر (آنها) به خود آمدند. 7.
کومار به راج کوماری گفت:
حالا بدنم را رها کن
اگر کسی ما را دید،
سپس نزد پادشاه می رود و راز را می گوید. 8.
دختر شاه (قبلاً) چنین گفت:
هی راج کومار! به من گوش کن
(من) تو را در حضور همه نوش جان می کنم،
فقط در این صورت است که به من دختر شاه می گویند. 9.
(سپس) با اتصال اندام او به (شما) اندام
به شما خواهد پیوست.
همه شما را خواهم دید
و فرق خوب و بد را در نظر نخواهند گرفت. 10.