به همین دلیل (او) بی خواب و گرسنه شد.
(او) پادشاه را بیمار کرد
و به همه بزرگ و کوچک گفت. 3.
یک رازای (خنده) بر سر شاه گذاشتند
و یک تکه نمک روی سینه گذاشت.
(سپس) او را با آتش گرم کرد،
که با دست نمی شد آن را لمس کرد. 4.
بدین ترتیب (او) را از هر چهار طرف فشار داد
و به او اجازه صحبت نداد.
تنها پس از آن بود که او (پادشاه) را هنگامی که جان (ش) از بین رفت، آزاد کرد.
اما هیچ مرد دیگری تفاوت را نمی دانست.
در اینجا فصل 382 Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropakhyan به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است.382.6863. ادامه می یابد
بیست و چهار:
ای راجان! به شخصیت دیگری گوش دهید.
یک پادشاه کشور جارکند وجود داشت.
کوکیل سن نامش بود.
کوکیلا متی همسر او بود. 1.
پسر شاهی بود به نام بدلی رام.
هیچ کس در دنیا به زیبایی او نبود.
وقتی ملکه او را به خوبی با چشمان خود دید،
فقط پس از آن میل حل شد. 2.
(او) با او همبستر می شد.
یک زن احمق (حتی کوچکترین) در دل خود خجالت نمی کشید.
وقتی پادشاه از این موضوع مطلع شد،
پس به خاطر داشته باشید، به کسی نگویید. 3.
وقتی نیمه شب شد،
سپس پادشاه زیر تخت پنهان شد.
ملکه راز او را درک نکرد
و دوست را نزد خود خواند. 4.
از او (مرد) لذت برد.
(در این هنگام) پادشاهی که زیر تخت پنهان شده بود ظاهر شد.
رانی خیلی ترسیده بود
(و شروع به تفکر کرد) خدایا! الان باید چیکار کنم؟
(سپس شروع به گفتن کرد) ای احمق! گوش کن نمی فهمی
دست به زن شاه می زنید.
چون پادشاه من خوش تیپ و خوش تیپ است،
خالق دیگری مانند آن را نیافریده است. 6.
قاطعانه:
زنی که مرد غریبه ای را بدون شوهرش می بیند،
او توسط قانونگذار به جهنم بزرگ انداخته می شود.
(من) شوهر زیبایم را ترک می کنم و تو را نمی بینم
و آبرو و دین خانواده اش را ترک نمی کند. 7.
بیست و چهار:
همانطور که شوهر من خوش تیپ است،
مثل تو (من) با یک پا او را بزنم.
من بدون او نمی توانم با تو رابطه جنسی داشته باشم
و مردم نمی توانند از گرسنگی لژ و کل خانواده خلاص شوند. 8.
با شنیدن این سخن، ابله (شاه) خوشحال شد