همه جمع شدند و برهماسپاتی را خدای متعال نامیدند.
و به او گفت که هیچ یک از آنها نمی توانند ایندرا را ردیابی کنند.(3)
چوپایی
یا در جنگ جان باخت،
یا در جنگ کشته شده یا از ترس، مخفی شده است.
یا خجالت می کشم از جنگ فرار کنم،
یا با خجالت از جنگ فرار کرده است و یا زاهد شده و به غار رفته است. (4)
گفتگوی شکراچارج
دوهیرا
شکراچارج پیشنهاد کرد: «اکنون باید فکر کنیم،
و حکومت را به جوجطی بسپارید.»(5)
چوپایی
همه خدایان ("Tridas") دور هم جمع شدند
سپس همه خدایان دور هم جمع شدند و حاکمیت ایندرا را به جوجاتی سپردند.
زمانی که او پادشاهی ایندرا را بدست آورد
پس از به دست آوردن حکومت ایندرا، وقتی متوجه زیبایی ساچی (همسر ایندرا) شد، فریفته شد.(6)
(جوجتی) به او گفت ای ساچی عزیز! گوش کن
به او گفته شود، "گوش کن، ساچی عزیزم، حالا تو بیشتر همسر من شوی."
حتی با جستجو (اکنون) ایندرا به دست نمی آید
«با جستوجو او پیدا نمیشود، پس چرا وقت را تلف میکنیم.» (7)
ساچی گریه کرد و اینطور گفت
ساچی در حالی که گریه می کرد، گفت: "استاد من به خارج از کشور رفته است.
اگر هفت من را منحل کنی
«اگر از حقانیت من تجاوز کنی، گناه بزرگی است».
(او چنین فکر می کرد) در ذهن من
(او فکر کرد) "این بسیار ناراحت کننده است که این گناهکار اکنون مرا تنها نمی گذارد.
بنابراین من باید یک شخصیت را در نظر بگیرم
«باید حیلهای انجام داد تا او را از سلطنت دور نگه دارند.» (9)
دوهیرا
(به او گفت) من یک نذر کرده ام، اگر بتوانی به آن وفا کنی.
"پس می توانی ازدواج کنی و مرا به خانه ببری."(10)
چوپایی
تو خودت سوار قفسه میشی
«شما، خود، در قفسهای بالا میروید و از حکیمان میخواهید که به عنوان حامل عمل کنند و آن را بردارند.
آنها را با رانندگی عالی به اینجا بیاورید
«با سرعت دویدن به اینجا برسید و دست مرا به ازدواج بگیرید.» (11)
او فوراً خواستار یک پالانک شد
فوراً تختی ترتیب داد و از حکیمان خواست آن را ببرند.
احساس کند شدن در ذهن در هنگام خستگی (دارده).
چون حکیمان خسته شدند با تازیانه به آنها زد.(12)
دوهیرا
حکیمی به نام اودالیک بر او نفرین کرد.
از طریق آن او از قلمرو ایندرا خلع شد و بر روی زمین پرتاب شد.
چوپایی
با این گونه توصیف (ساچی) جوجاتی را از گردنش درآورد.
او با چنین ترفندی از موقعیت جلوگیری کرد و سپس دور زد و ایندرا را پیدا کرد.
پادشاهی به او داده شد