(در آن) هیچ گونه تفاوتی را در نظر نگیرید. 11.
وقتی آن زن فرصت پیدا کرد،
بنابراین بازوبند را از دست داد.
رسید خود را پس بگیرید ("مالکیت").
و صد (به روپیه نوشته شده) در آن گذاشته شد. 12.
پس از چند روز (شاه) خواستار دادن روپیه شد
و در آنجا مردی (مرد منایه) فرستاد.
که (او) از آنجا هزار روپیه بیاورد
و بیاورید و کسب و کار را اداره کنید. 13.
او (زن) هزار روپیه به او نداد.
سپس شاه در دلش عصبانی شد.
او را بست و به آنجا برد
جایی که قاضی و کوتوال بودند. 14.
او بیست لک (روپیه) از من گرفت.
حالا هزار هم به من نداد.
همه گفته شد، رسید آن را ببینید.
حالا عدالت را در حق آنها رعایت کنید. 15.
همه پس از باز کردن رسید آن را دیدند.
فقط صد روپیه (نوشته شده) در آنجا دیدم.
(او) حق را باطل کرد
و (او) تمام پولی را که برداشته بود، گرفت و به او بخشید. 16.
سپس زن به شاه گفت:
من دیگر در روستای شما نمی مانم.
بعد از گفتن این حرف او رفت.
(او) دزدی کرد و سوفی را که در حال نوشیدن بانگ بود گرفت. 17.
دوگانه:
با هدر دادن (یعنی دزدی) پول او، او از بی پولی ثروتمند شد.
در نزد همه عالم، کسی که صوفی را پیشه کرد، فریب خورد. 18.
در اینجا فصل 384 از Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropakhyan به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است.384.6890. ادامه می یابد
بیست و چهار:
در شرق پادشاهی به نام چیترا کتو وجود داشت
کسی که پسری باورنکردنی به نام باچیترا راتا داشت.
شهر چیتراپور او زیبا بود
در مقابل آن خدایان و غول ها (یعنی چیزی نبودند) چه بودند؟ 1.
در خانه او زنی بود به نام کتی اوتیمده (دی).
دختری مثل خورشید داشت.
مثل او که هیچ زن زیبای دیگری وجود نداشت.
(همان) قبلاً اتفاق نیفتاده و بعداً هم نخواهد شد. 2.
شاهی بود به نام بنی رای
که چهره اش به زیبایی ماه («ماها») نبود.
او صاحب یک پسر به نام گلزار راعی شد.
هیچ یک از خدایان و غول ها با او برابری نمی کردند. 3.
راج کوماری فرم خود را دید.
او در ذهنش عاشق آنوپ شد.
(او) دوستی را به آنجا فرستاد.
(او رفت) چنانکه چگونه او را به آنجا آورد. 4.
راج کوماری از ملاقات با او بسیار خوشحال شد.
با هم (با او) رامان بانت بهانت را اجرا کردند.
انواع بوسه ها گرفته شد.
آساناهای بسیاری از روش ها. 5.
در آن زمان پدر و مادرش به آنجا آمدند.
راج کوماری با دیدن (آنها) درد در قلبش احساس کرد.
(شروع به این فکر کردم که) باید این دو را با ترفندی بکشم
و بگذار چتر بالای سر دوست آویزان باشد. 6.
هر دوی آنها (پدر و مادر) در تله قرار گرفتند
و مادر را به همراه پدر کشت.
(سپس) طناب را از گردنشان گرفت
و مردم را صدا زد و شروع کرد به گفتن اینگونه.7.
هر دوی آنها یوگا سادانا انجام داده اند.
پادشاه به همراه ملکه پرانایاما را انجام داده است (یعنی پراناها را از در دسام ارائه می دهد).
وقتی دوازده سال گذشت،
سپس پس از ترک سمادی بیدار خواهند شد. 8.
تا آن زمان پدر پادشاهی را به من داده است
و تمام ظلمات دیگر دولت (نیز اختصاص داده شده است).
تا آن زمان (من) بر پادشاهی آنها حکومت خواهم کرد.
وقتی بیدار شوند به آنها می دهم. 9.
با این ترفند پدر و مادر را کشت
و به مردم چنین گفت.
هنگامی که پادشاهی خود را تأسیس کرد.
(دوباره) چتر دولتی بالای سر میترا چرخید. 10.
دوگانه:
پدر و مادرش را اینگونه کشت و سلطنت را به دوستش داد.