پادشاه آن محل با خنجر خود آهو و شیر بسیاری را کشته بود.344.
شاه لشکر بزرگ چاتورانگانی را با خود برده است.
پادشاه لشکر چهار لشکر خود را با خود برد
انواع جواهرات، زره توری (لکه دار)
پرچمهای ارتش به اهتزاز در میآمد و لباسهای میخکوب شده را همه رزمندگان میپوشیدند، زیبایی همه آنها زیبایی همه جا را خجالتآور میکرد.345.
یک تیر ساز (بنگار) آنجا نشسته بود.
یک تیر ساز آنجا نشسته بود و به نظر بی جان بود
با نواختن بسیاری از سازها صدا می آمد
طبل های کوچک و بزرگ و طبرها و غیره طنین انداز شد.346.
یک پادشاه لشکر با لشکری بزرگ (در حال عبور بود).
پادشاه با لشکر خود بود و آن لشکر مانند ابرهای قیامت هجوم آوردند
اسب ها ناله کردند و فیل ها ناله کردند.
اسب ها ناله می کردند و فیل ها با شنیدن غرش فیل ها بوق می زدند، ابرها احساس خجالت می کردند.347.
گله بزرگی از فیل ها در حال قطع درختان بودند
و از نهرها آب می کشیدند و بر جاده می پاشیدند.
(مردم) برای دیدن شکوه و جلال پادشاه هجوم می آوردند و لذت می بردند.
آن لشکر در حالی که درختان را قطع می کرد و آب را از نهرهای آب می نوشید، آرام حرکت می کرد، که همه آنها را جذب می کردند.348.
(مردم) از تابش خورشید (بر پادشاه زیبا شده) مسرور شدند و رنگهایی مانند هولی می ریختند.
خورشيد و ماه از آن لشكر ترسيدند و با ديدن آن پادشاه، ساير پادشاهان زمين خوشحال شدند.
صدای (فیل ها) با صدای طبل و مریدانگا طنین انداز بود
انواع آلات موسیقی از جمله طبل طنین انداز شد.349.
تراژگان (وجدیس) زیبایی وجود داشت و اندام ها نگین دار بود.
انواع زیور آلات رنگارنگ از جمله نوپار و کینکینی بسیار زیبا به نظر می رسید و روی تمام صورت ها گچ بری صندل وجود داشت.
آهسته راه می رفتند و کلمات شیرینی به زبان می آوردند.
همه با خوشحالی مشغول حرف زدن بودند و با خوشحالی به خانه هایشان برمی گشتند.350.
دهان پر از (عطر) گل رز و اوتام فول بود.
آنها عرقیات گل رز و اتو را از صورتشان پاک می کردند و آنتیموان زیبایی در چشمانشان بود.
صورت مثل ماه می درخشید.
چهره های زیبای آل مانند عاج به نظر می رسید و حتی گاناس و گاندارواس از دیدن آنها خرسند بودند.351.
بسیاری از گردنبندهای دور گردن خوش یمن بود.
گردن همه گردنبندهای زیبایی بود و روی پیشانی همگی آثار زعفران از جلو دیده می شد.
با ارتش های بی شمار،
این لشکر عظیم در آن مسیر حرکت می کرد.352.
سپس مونی (دتا) در آن راه آمد
جایی که صدای سانخ و رانسینگه بود.
یک فلش ساز را آنجا دیدم.
حکیم دات با دمیدن صدف حلزونی خود در آن مسیر، تیراندازی را دید که سر خمیدهاش نشسته بود و مانند یک پرتره نشسته بود.
با دیدن (آن) مرد کم پا، حکیم،
در حالی که می خندید این کلمات را به زبان می آورد
که شاه با لشکر جایی رفته است.
حکیم بزرگ چون او را دید چنین گفت: پادشاه با سپاهش کجا رفته بود؟ آن تیرانداز پاسخ داد: من کسی را به چشم خود ندیده ام.
با شنیدن (این) ذهن متزلزل مونی متحیر شد.
حکیم با دیدن ذهن پایدار خود، متحیر شد
(آن) بی امید است و (آن) ذهن ناگسسته ویرکات ("غمگین") است.
آن زاهد کامل و بزرگ هرگز آن شخص بیتفاوت و کمذهن را منحرف نکرد، بینهایت شکوهمند بود.355.
درخشندگی (آن) محو و ندامت ناگسستنی است.
به خاطر ریاضت کامل او شکوه و جلال بر چهره او بود و مانند مجردی بدکار بود
آخند کسى است که نذر دارد و از عذاب پاک است.