خداوند یکی است و پیروزی از آن گورو واقعی است.
روزی دهنده خیرخواه است،
او مهربان است و با مهربانی هدایت می کند.(1)
او دلچسب است، هوش می آفریند و عدالت می کند.
ما را مؤمن می کند و با معاش، وجودمان را آسان می کند.(2)
حالا به قصه یک خانم مهربان گوش کن،
که مانند سروی بود که بر کنار نهر در باغ ایستاده بود.(3)
پدرش بر پادشاهی در شمال حکومت می کرد.
او شیرین زبان و دارای طبیعت مهربان بود.(4)
همه آمدند تا در (رودخانه) گانگا غسل کنند.
آنها مانند تیری از کمان بسیار سریع بودند.(5)
او (پادشاه) در مورد نامزدی او فکر کرد،
«اگر کسی را خوش کرد، او را به او وصیت می کنم».
او گفت: ای دختر مهربانم،
«اگر دوست دارید، به من اطلاع دهید.» (7)
به او مقام بالاتری اعطا شد،
به طوری که او مانند ماه بود که بر یمان می تابد.(8)
از طبل (سازهای) موسیقی رونمایی شد
و پادشاه در انتظار شنیدن پاسخ او به رضایت بود.(9)
زیرا پادشاهان و اقوام شاهان زیادی آمده بودند،
که در راهبردهای جنگ کاملاً ماهر بودند.(10)
(پادشاه پرسید) "اگر کسی مورد علاقه شما باشد،
او مانند داماد من خواهد شد.» (11)
او با شاهزادگان زیادی روبرو شد،
امّا به سبب اعمال آنان، هیچ کدام را دوست نداشت.(12)
بالاخره کسی به نام سوبهات سینگ آمد،
او را ترجیح داد، همانطور که او مانند کروکودیل غرش می کرد.(13)
همه شاهزاده های خوش تیپ به جلو دعوت شدند،
و خواستند که در اطراف صحن نشسته باشند.(14)
(پادشاه پرسید: آه، دختر مهربانم،
آیا یکی از آنها، اکتشافات من را می پسندی؟» (15)
شخص با جونو (کشیش با نخ مقدس هندو) به جلو فرستاده شد،
برای صحبت با آن شاهزادگان شمال.(16)
اما دختری که نامش باچتراماتی بود،
و مانند خورشید در زمین و ماه در آسمان بود (17)
گفت: "هیچ کدام از آنها به چشم من نمی آید."
(پادشاه) پس اى صاحب استعداد، قضاوت كن در مورد آنان از (آن طرف) (18)
"آنهایی که دارای ویژگی های ظریف هستند، دوباره به آنها نگاه کنید."
اما هیچ کدام مورد پسند او نبود.(19)
انتخاب شوهر آینده کنار گذاشته شد،
و برگزارکنندگان با بستن درها رفتند.(20)
روز بعد آمد، پادشاه با سپر طلایی،
که چون مروارید می درخشید.(21)
در روز دوم شاهزاده ها دوباره دعوت شدند،
و صحن را به ترتیب دیگر آراستند.(22)
"اوه عزیز من، به آن چهره ها نگاه کن،
هر کس را دوست داری با او ازدواج می کنی.» (23)
"در حیاط، او وارد محوطه شد،