مردم سه قوم بر مصائب خود چیره شدند و از دیدن زیبایی (خود) غرق شدند. 7.
(او) به روش کوکا شسترا محبت می کرد و بسیاری از اعمال نیک انجام می داد.
هر دو بارها و بارها از رامان لذت می بردند. زیبایی بدن آنها حیرت انگیز بود.
آنها با جویدن پان، نظافت و چرخاندن چشمان خود ملاقات کردند و خندیدند.
(به نظر می رسید) گویی دو جنگجو درگیر جنگ هستند و از کمان خود تیرهای تیز پرتاب می کنند.8.
بیست و چهار:
چنین عشقی بین هر دو وجود داشت
که (آنها) لژ مردم را هم فراموش کردند.
احساس یک عشق بد و منحصر به فرد بود
به همین دلیل هم خواب آلود و هم گرسنه فرار کردند. 9.
یک روز زن به دوستش زنگ زد.
خفتگان او را در حال خواب (با او) دیدند.
(این را) راز را به نگهبانان دادند.
خشم زیادی در ذهنش ایجاد کرد. 10.
نگهبان ها خیلی عصبانی بودند
و رفت جایی که ملکه بود.
او را با یک دوست گرفتار کرد.
قصد کشتن هر دوی آنها را داشت. 11.
سپس ملکه چنین گفت:
ای نگهبان! به من گوش کن
با مرگ یکی از دوستان، ملکه نیز خواهد مرد
و با مرگ ملکه، شاه نیز خواهد مرد. 12.
(او) دو خروس و مرغ را خواست
و به دوستانش گفت، آنها را مسموم کرد.
هر دو را نزد خود خواند.
اما نگهبان احمق نتوانست شخصیت را درک کند. 13.
اول خروس را کشت.
مرغ بدون کشتن مرد.
سپس مرغ تلف شد
و خروس نیز در یک لحظه مرد. 14.
رانی گفت:
هی مردم! گوش کن بهت میگم
با مرگ یک دوست زندگی را رها می کنم.
با مرگ من پادشاه خواهد مرد.
(نشان دادن خوب) چه به دست شما خواهد رسید. 15.
اگر شاه زنده است
او برای همیشه شما را دنبال خواهد کرد.
اگر شاه به همراه همسرش بمیرد
آن وقت شما هم در حین زندگی از آن مال محروم می شوید. 16.
پس چرا پول بیشتری نمی گیرید
و از سه موجود زنده محافظت کنید.
(آنها) احمق ها شخصیت خروس ها را دیدند
و ملکه را با دوستان نکشت. 17.
دوگانه:
عشق مطیعی با کشتن خروس و مرغ این شخصیت را نشان داد
و با نشان دادن ترس (مرگ پادشاه) به آن احمق ها جان خود را با عزیزانشان نجات دادند. 18.
بیست و چهار:
آنها (نگهبانان) این گونه فکر می کردند