لاغر و بلند مثل درخت سرو، تو کی هستی؟(26)
شما یا روح هستید یا پری؟
«آیا ماه در آسمان هستی یا خورشید بر زمین؟» (27)
(او پاسخ داد): نه من پری هستم و نه روشنگر جهان.
«من دختر پادشاه زبلستان هستم.» (28)
سپس وقتی فهمید (که او خدای شیوا است) التماس کرد:
دهانش را گشود و (داستان خود را) بسیار نرم نقل کرد (29)
(شیوا گفت) من از دیدن تو بسیار متأثر شدم.
هر چه بخواهی به تو می دهم.» (30)
(او گفت: من باید از دوران پیری بیرون بیایم و دوباره جوان شوم.
تا به کشور معشوقم بروم.» (31)
(شیوا گفت): اگر این را با توجه به هوش خود مناسب می دانی (پس من به تو این نعمت را می دهم).
«اگرچه ممکن است بسیار بد در ذهن شما آمده باشد.» (32)
پس از دریافت نعمت، او به چاه آمد،
جایی که معشوقش برای شکار می آمد.(33)
روز بعد او با شکارچی برخورد کرد،
که در فصل بهار دارای ویژگی های تیز بود، مانند گنجشک شاهین (34)
با دیدن او مثل گاو وحشی شروع به دویدن کرد.
و اسب خود را به سرعت تير تاخت.(35)
خیلی دور رفتند،
جایی که آب و غذا نبود و در خود گم شدند (36)
او ادامه داد و بدنی به آن مرد جوان پیوست،
چنان که مانند او نبود، نه روح و نه جسم.(37)
بلافاصله با دیدن او، عاشق او شده بود،
و حواس و هوشیاری خود را (با ملاقات با او) از دست داد (38)
(فرمود:) به خدا سوگند باید با تو (عشق) کنم.
«زیرا من تو را بیشتر از جانم گرامی می دارم» (39)
زن، فقط برای خودنمایی، چند بار نپذیرفت،
اما در پایان پذیرفت.(40)
(شاعر می گوید) به کفر دنیا بنگر.
سیاوش (فرزندان حاکم) بدون هیچ اثری نابود شدند.(41)
شاهان و خسرو و جمشد کجا رفته اند؟
آدم و محمد کجا هستند؟(42)
شاهان (افسانه ای) فرید، بهمین و اسفند کجا ناپدید شده اند؟
نه داراب و نه دارا محترم نیستند.(43)
اسکندر و شیر شاه چه شد؟
هیچ یک از آنها زنده نمانده است.(44)
تیمور شاه و بابر چگونه متلاشی شده اند؟
هامایون و اکبر کجا رفته بودند؟(45)
(شاعر می گوید) اوه! ساکی. شراب مایل به قرمز اروپا را به من بدهید.
وقتی شمشیر را در طول جنگ به اهتزاز درآورم، از آن لذت می برم.(46)
به من بده تا فکر کنم،
«و با شمشیر (جهات شیطانی) را نابود کنید.» (47) (8)
خداوند یکی است و پیروزی از آن گورو واقعی است.
او مطلق، الهی، برجسته و دلسوز است.
غلبه کننده سرنوشت، نگهدارنده، از بین برنده اسارت و ملاحظه.(1)
به بندگان، زمین و آسمان را وقف کرده است.
دنیا و آسمانها.(2)