دوره
ارتش عظیم جاراساندا خشمگین است.
لشکر چهارگانه جراسند به جلو هجوم آوردند، اما کریشنا تیرها و کمان هایش را در دست گرفت همه را در یک لحظه نابود کرد.1747.
SWAYYA
دشمنان با بیرون آمدن تیرها از کمان کریشنا تمام شجاعت خود را از دست دادند
فیل های مرده مانند درختانی که پس از اره و بریده شدن در حال سقوط هستند، روی زمین افتادند
دشمنان در حال مرگ بی شمار بودند و در آن مکان انبوهی از سرهای بی جان کشتریاها وجود داشت.
میدان جنگ تبدیل به تانکی شده بود که سرها در آن مانند برگ و گل شناور بودند.1748.
یک نفر زخمی است و تاب می خورد و خون از بدن کسی بیرون می ریزد
یک نفر فرار می کند و از وحشت وحشتناک جنگ می ترسد، ششناگا حضور ذهن خود را از دست داده است.
کسانی که در حال فرار و عقب نشینی از میدان جنگ کشته می شوند، گوشت آنها را حتی شغال ها و کرکس ها نمی خورند.
جنگجویان مانند فیل های مست در جنگل غرش می کنند و فریاد می زنند.1749.
کریشنا با گرفتن شمشیر خود در دست، بسیاری از جنگجویان را بی جان کرد
او هزاران سوار اسب و فیل را کشت
سر خیلی ها بریده شد و سینه های خیلی ها پاره شد
او به عنوان مظهر مرگ و کشتن دشمنان حرکت می کرد.1750.
KABIT
کریشنا پر از خشم، دوباره تیر و کمان را در دست گرفته و بدین ترتیب دشمنان را می کشد.
کریشنا که دوباره خشمگین شد و تیر و کمان خود را در دست گرفت، کریشنا را می کشد، او بسیاری را کشت، ارابه سواران را از ارابه هایشان محروم کرد و چنان جنگ هولناکی در جریان است که گویا قیامت فرا رسیده است.
او گاهی شمشیر را به نمایش می گذارد و گاهی به عنوان یک شکوه، دیسک خود را به حرکت در می آورد
آنهایی که لباس های اشباع شده از خون به تن دارند، مانند گوشه نشینانی به نظر می رسند که در لذت خود هولی بازی می کنند.1751.
دشمنان از کریشنا نمی ترسند و به جلو می شتابند و او را برای مبارزه به چالش می کشند
رزمندگان با پایداری در جنگ و انجام وظیفه برای ارباب خود، در گروه خود خشمگین می شوند.
آنها به امید پیروزی به اینجا و آنجا می روند. (آنها) هیچ ترسی در دل ندارند، آنها فداییان سرسخت پادشاه هستند.
آنها مخلص ترین بندگان پادشاه خود جراسند هستند و بی باک در نزدیکی کریشنا حرکت می کنند، کریشنا مانند کوه سومرو استوار است و با شلیک تیرهایش، جنگجویان مانند ستارگان آسمان به زمین می افتند.1752.
SWAYYA
به این ترتیب، از این طرف، کریشنا محاصره شد و از طرف دیگر، بالرام، با عصبانیت، بسیاری از جنگجویان را کشت.
بلرام با در دست داشتن کمان، تیر و شمشیر خود، جنگجویان را بیجان کرد و بر روی زمین گذاشت.
جنگجویان تکه تکه شدند و جنگجویان بزرگ درمانده شدند و فرار کردند
بلرام در میدان نبرد پیروز می شد، دشمنان در حال فرار بودند و پادشاه این همه منظره را دید.1753.
پادشاه که تعجب کرده بود به لشکر خود گفت: «ای جنگجویان! اکنون زمان جنگ فرا رسیده است
شما مردم کجا فرار می کنید؟»
این چالش شاه را تمام لشکر شنیدند
و همه جنگجویان که اسلحه های خود را در دست گرفتند، با خشم شدید شروع به جنگی هولناک کردند.1754.
آنهایی که جنگجویان بزرگ و جنگجویان راندیر بودند، وقتی سری کریشنا را دیدند که می آید.
وقتی کریشنا جنگجویان عظیمی را دید که می آیند، با خشم شدید با آنها مقابله کرد و با سلاح های خود ضرباتی بر آنها وارد کرد.
سر خیلی ها را خرد کردند و تنه خیلی ها را روی زمین انداختند
بسیاری از آنها امید پیروزی را رها کردند و سلاح های خود را پرتاب کردند.1755.
دوره
هنگامی که اکثر اعضای حزب فرار کردند، سپس پادشاه (جاراساندها) وارد عمل شد.
هنگامی که ارتش فرار کرد، پادشاه نقشه ای اندیشید و وزیر خود سوماتی را پیش خود خواند.1756.
(به او گفت) اینک تو با دوازده نفر دست نخورده (به میدان جنگ) رهسپار شدی.
«تو اکنون با دوازده واحد بسیار بزرگ لشکر برای جنگ برو» و شاه جراسند گفت که به او اسلحه، اسلحه، زره، کوفت و غیره داد. 1757.
سوماتی (وزیر نامبرده) هنگام رفتن به جنگ گفت: ای پادشاه! حرف (من) را بشنو.
وزیر سوماتی در حین راهپیمایی به شاه گفت: «ای شاه! کریشنا و بالرام چقدر جنگجوی بزرگی هستند؟ من حتی کال (مرگ) را هم خواهم کشت.»1758.
چاوپای
وزیر به جراسند چنین گفت
بسیاری از واجانتری ها را با خود برد.