و او از یکدیگر پول می دزدید.
(او) این را گفت و در برابر همه تعظیم کرد
که این علت زیبا شود. 5.
(او) روزی نایب شوهر (مرد) را صدا زد
و همه چیز را نزدیک گوش توضیح داد.
(او را) در خانه پنهان نگه داشت
و راز را به هیچ زن دیگری نگفت. 6.
در سحر (فجر) همه مسلمانان را (ملک) خواند.
و انواع غذاها را سرو کرد.
(شروع به گفتن کردند) همه با هم دعا کنید
خدا شوهرمو خوشگل کنه 7.
همه تسبیح (گلدسته) در دست داشتند
و بر او بسیار دعا کرد.
به جهات مختلف به او گفت
خدا شوهرت رو خوشگل کنه 8.
زن با دعا به خانه آمد
و قاضی را کشت و سرکوب کرد.
او را (مرد) قاضی کرد و به آنجا برد.
جایی که مولانا در حال خواندن کتاب (قرآن) بود. 9.
(همه) مردم از دیدن او خوشحال شدند
و معتقد بود که کتاب او درست است.
(گفتن) ما که دعا کردیم،
خداوند با این کار آن را زیبا ساخته است. 10.
بدین ترتیب او ابتدا قاضی را کشت
و با دوستش ازدواج کرد.
هیچ کس تفاوت را درک نکرد.
با این ترفند با دوستش ازدواج کرد. 11.
دوگانه:
(زن شروع کرد به گفتن) همه شما به من لطف بسیار کردید.
که خداوند به وسیله آن رحم کرد و شوهرم را زیبا کرد. 12.
در اینجا فصل 391 از Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropakhyan به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است.391.6966. ادامه می یابد
بیست و چهار:
پادشاهی به نام دارم سن گوش می داد،
مانند کسی که هیچ کس دیگری در جهان به حساب نمی آمد.
نام همسرش چاندان دی (دی) بود.
که دهانش به ماه تشبیه شد. 1.
او دختری به نام سندل (دی) داشت.
(او) پرندگان، میرگاس، یاکشاها، مارها و غیره را می پرستید.
درخشندگی زیادی در بدن داشت. (اینجوری به نظر می رسید)
گویی کاما دیو (معنای) (خود) را پر کرده بود. ॥2.
او راجکومار خوش تیپ را دید
و Kaam Dev آمد و بدن او را احاطه کرد.
سخی نزد او فرستاد.
(او) برای آوردن او تلاش زیادی کرد. 3.
(سخی) میترا را آورد و با راج کوماری به او ملحق شد
و راج کوماری او را در آغوش گرفت و عشق ورزی کرد.
ذهن (او) به (راج کومار) وابسته شد (و اکنون او) نمی تواند آزاد شود.
(برای اینکه او را برای همیشه به دست بیاورد) این نوع حقه را انجام داد. 4.
او خواستار یک توپ بزرگ شد،
که در آن جایی برای نشستن انسان بود.
او با قدرت مانترا در او نفوذ کرد
و به میترا چنین گفت.5.
با خداحافظی با میترا، سخی را صدا کرد
و به او توضیح داد
مرا در توپ بگذار و فرار کن
و آن را به خانه راج کومار تحویل دهید. 6.
وقتی سخی این را شنید
پس باروت (دارو) (در توپ) گذاشت و آتش زد.
راج کوماری مانند یک توپ رانده شد
و به قوت مانترا جم نزدیک نشد.7.
(او) به خانه معشوق می رود،
همانطور که از غبانی سنگ پرتاب می شود.
میترا او را دید و بلندش کرد.
بدن (خود) را مسح کرد و بر سینه گذاشت. 8.
دوگانه:
میترا، او را بسیار ستایش کرد، عشق راج کوماری را برکت داد.
او تبدیل به یک توپ شد و از میان توپ عبور کرد و حتی نگران بدنش نبود. 9.
بیست و چهار:
در اینجا راج کوماری به سراغ میترا رفت
و آنجا سخی رفت و شاه را خبر کرد
با افزودن باروت آن را آتش زدم
و راج کوماری از توپ خارج شد. 10.