او اعمال خود را برای عموم مردم فاش کرد که
او در حال جویدن سوسک آجیل بود تا شیاطین و خدایان را آرام کند.
با دیدن حرکت او (اکنون به سوی قصر)، مردم از سعادت پر شدند.(8)
«راجا حاکم من گوش کن، یک حکیم برای من فقط یک شی ناچیز است، او حتی جرات نمی کند به چشمان من نگاه کند.
من جذابیت خود را به او نشان خواهم داد و او را از طریق صحبت هایم مسحور خواهم کرد.
من موهایش را تراشیده و با عمامه به قصر شما خواهم آورد.
«افسون معجزه آسای من را مشاهده کنید. او خودش می آید و برای شما غذا می دهد.(9)
راجا من به آنچه می گویم گوش کن، من می توانم ستاره هایی از آسمان بیاورم.
"من کنترل بسیاری از خدایان بزرگ و شیاطین را در چند لحظه به دست آورده ام.
من ماه را در روز و خورشید را زمانی که تاریک بود تولید کردم.
«من هوش یازده رودران (نوزادان گریه کننده) را باطل خواهم کرد.» (10)
دوهیرا
پس از انجام چنین تعهداتی، او محل را ترک کرد.
و در چشم بر هم زدنی به محل رسید.(11)
ساویه
با دیدن حکیم بان، شیفته او شد و احساس آرامش کرد.
به جای میوه های شاخه های درختان، برای پسر بیبهنداو غذاهای لذیذ مختلف گذاشت.
وقتی حکیم احساس گرسنگی کرد به آن مکان آمد.
او آن وندها را خورد و در ذهن خود احساس رضایت فراوانی کرد.(12)
او فکر کرد، "آیا این میوه ها روی این درختان رشد کرده اند؟
من هرگز آنها را به چشم خودم در این جنگل ندیده بودم.
"این ممکن است خود لرد ایندرا باشد که آنها را بزرگ کرده بود تا من را آزمایش کند.
«یا ممکن است خداوند برای پاداش من اینها را به من عطا کرده باشد» (13).
پس از لذت بردن از آنها، احساس کرد که غافلگیر شده است.
با نگاهی به اطراف از هر چهار گوشه، فکر کرد، "حتما دلیلی پشت این وجود دارد."
او متوجه شد که یک خانم زیبا، کاملاً آراسته، روبروی او ایستاده است.
او مانند نماد زیبایی زمینی بود.(14)
در حضور آن بانوی شگفت انگیز، جوانی او درخشید.
چشمان نیلوفر مانند او برق می زد و حتی کوپید نیز برای مواجهه با فروتنی ساخته شده بود.
رودی شلدریک، کبوتر، شیرها، طوطی ها، آهوها، فیل ها، همه در حضور او فروتن به نظر می رسیدند.
همه گرفتاری های خود را کنار گذاشته بودند و احساس سعادت می کردند.(15)
حکیم در ذهن خود تأمل کرد و فکر کرد
در میان خدایان، شیاطین و بوجانگ، او چه کسی می تواند باشد؟
او در عوض شبیه یک شاهزاده خانم است، من فدای او هستم.
"من برای همیشه با او خواهم ماند و به مراقبه خود در جنگل ادامه خواهم داد." (16)
جلو آمد و به او گفت: لطفا با من صحبت کن و بگو تو کی هستی؟
آیا تو دختر خدایی یا شیطانی، یا سیتای راما؟
"آیا شما یک شاهزاده خانم رانی یا مستقل هستید یا دختر Jachh یا Bhujang (خدایان) هستید؟
راستش به من بگو آیا همسر شیوا هستی و در کنار راه منتظرش هستی؟» (17)
(پاسخ) 'اوه، استاد من، گوش کن، من نه زن شیوا هستم و نه یک شاهزاده خانم مستقل.
«نه من رانی هستم، نه به جاخ، بوجانگ، خدا یا شیاطین تعلق دارم.
نه من سیتای راما هستم و نه به حکیم فقرا تعلق دارم.
«درباره تو به عنوان یوگی بزرگوار شنیده بودم و برای ازدواج با تو آمده ام.» (18)
چشمان خندان او تأثیر جادویی بر او گذاشت.
از طریق عشوه گری او را اغوا کرد و تحت کنترل خود درآورد.
با تراشیدن تسمه هایش، او را وادار به پوشیدن عمامه کرد.
او را به دست آورد و از حکیمی، او را به خانه دار تبدیل کرد.(19)
مجرد با کنار گذاشتن تمام ریاضت های خود، به یک خانه دار تبدیل شد.