پادشاه شهر روم دختری به نام زلیخان داشت.
یا همسر کام دیو (راتی) بود یا خود کام دیو. 1.
انرژی بیش از حد او روی همه اعضای بدن تأثیر می گذاشت.
روزها خورشید عاشق او بود و ماه در شب معشوق او بود. 2.
(ی) ششنق («سحسنان») جمال او را ستایش کند و صحاسراباهو بنویسد.
با این حال، زیبایی زلیخا از آنها قابل توصیف نیست. 3.
بیست و چهار:
گفته می شود که او پسر پادشاه مصر است.
نام او یوسف خان بود.
زنی که یک لحظه او را دید،
او به سرعت زره لژ شکل را پاره می کرد. 4.
دوگانه:
زیبایی فوق العاده بدن او توسط خود خداوند ایجاد شده است.
مردم متفکر و باهوش او را حامل زره (جسد) پیامبر می نامیدند. (یعنی او را پیامبر می دانستند) 5.
بیست و چهار:
همه برادرانش (با او) دشمنی داشتند.
(و فکر کرد که) باید یوسف را به نحوی بکشیم.
(همچنین گمان کردند) خداوند شکل ما را کمتر از آن (زیبا) قرار داده است.
شکل آن نابود کننده رنج است. 6.
(سپس) او را گرفتند و به شکار رفتند
و به کشتن آهوها (یا حیوانات وحشی) به طرز عالی ادامه داد.
هنگامی که او (یوسف) از تشنگی در عذاب بود.
پس (به او) برادران چاهی نشان دادند. 7.
(گفتند) همه به آنجا می رویم و آب می نوشیم
و با رفع درد (ناشی از تشنگی) خوشحال می شویم.
یوسف نتوانست (آنها) را بفهمد.
و آنجا که آن چاه بود، به آنجا رفت. 8.
وقتی در جنگل قدم می زدم چاه را دیدم
پس برادران او را گرفتند و در چاه انداختند.
او به خانه آمد و این پیام را داد
که یوسف را امروز شیر خورده است. 9.
همه از جستجوی یوسف خسته شدند
و اندوهگین شدند، شادی (آنها) پایان یافت.
یک تاجر به آنجا آمد
و یوسف را در چاه دید. 10.
او را با خود برد (با بیرون آوردنش از چاه).
و اتاق رفت تا به پادشاه کشور بفروشد.
(یوسف تاجر را آنقدر می گرفت) که کسی آن را نمی گرفت.
(حتی اگر) چرا باید یک نفر تمام مال خانه را بگیرد و ببخشد؟ 11.
دوگانه:
وقتی زلیخا رفتند و صورت یوسف را دیدند
و به نوعی قیمت را ثابت کرد و برداشت. 12.
بیست و چهار:
او (تاجر) پولی را که خواسته بود داد
و عمولک یوسف را پسر خود گرفت.
او به طرق مختلف (از جمله گرما) بزرگ شد.
وقتی بزرگ شد اینطوری گفت. 13.
او را به چیتراشالا برد
و بسیاری از انواع تصاویر شروع به نشان دادن کردند.
هنگامی که یوسف را بسیار خوب گرفت
سپس کلماتی را با او در میان گذاشت. 14.
(شروع کرد به گفتن) اجازه دهید من و شما هر دو با هم زندگی کنیم.
هیچ کس اینجا ایستاده نیست.
چه کسی خواهد دید و به چه کسی خواهد گفت؟
چه کسی به اینجا می آید و ما را در حال لذت بردن می گیرد؟ 15.
دوگانه:
من جوان هستم، شما هم جوان هستید و هر دوی آنها ظاهر عالی دارند.
هی کومار! خجالتی را رها کن و بازی کن، چرا مردد هستی. 16.
بیست و چهار:
(یوسف پاسخ داد) آنچه می گویی که هیچ کس (ما را نمی بیند)
مثل یک نابینا حرف زدی.
(ما که) با هفت سخی (آب، آتش، هوا، آسمان، زمین، خورشید و ماه) گرفته شده ایم.
الان می روند دارماراج را می گویند. 17.
قاطعانه:
وقتی (ما) هر دو به مجلس دارمرج برویم
پس با کدام چهره به او پاسخ خواهند داد؟
اینها ای زن! به چی فکر میکنی
مرا به جهنم بزرگ نینداز. 18.
با انجام همین ترفند ('گاتی') خداوند سالگرام شد.
بعد از گفتن این چیزها، راوانا ده سر از دست داد.
به همین دلیل ایندرا هزار خال مادرزادی (روی بدنش) گرفت.
پس از انجام این کارها، Kaam Dev به آنانگ (Ang Hin) زنگ زد. 19.