از طریق لمس او، او بلافاصله او را زندانی کرد.
شیطان با فریب خود اسیر شد.(33)
بوجانگ چاند
زن با این ترفند غول را فریب داد.
زن با جذابیت خود، شیطان را تحت کنترل خود درآورد.
آن جنگجو با نیروی مانتراها مقید شد
با افسون خود او را بست و به اهل شهر عرضه داشت (34).
ابتدا همه اهالی روستا را آورد و به آنها نشان داد
ابتدا او را در روستا به نمایش گذاشت و سپس او را در خاک دفن کرد.
که بسیاری از جنگجویان را با گرز کشته بود،
گرزى كه به وسيله آن بسيارى را كشته بود به چيزى فروتن تبديل شد (35).
دوهیرا
اهریمنی که با شمشیر خود بسیاری از کاشاطری ها را سلاخی کرده بود.
او به واسطه میوه ها فریب زنی را خورد.(36)(1)
صد و بیست و پنجمین مَثَل گفتگوی کریتارهای فرخنده راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (125) (2465)
دوهیرا
در کشور تپیسه قلعه ای بود که حکما در آن سکونت داشتند.
با وجود تلاشهای فراوان، هیچکس نتوانست آن را فتح کند.(1)
چوپایی
عبدالنبی به او حمله کرد.
یکی از مغول ها به نام عبدالنبهی به آن محل یورش برد و به مدت چهار روز جنگ ادامه داشت.
گلوله باران زیاد بود.
شدت بمباران به حدی بود که همه اهالی اعصاب خود را از دست دادند.(2)
بالاخره قلعه را شکستند
سرانجام قلعه شکسته شد زیرا هیچ کس نتوانست با حمله روبرو شود.
(فقط) یک اتاق زیر شیروانی گیر کرده است.
اما با وجود گلوله باران شدید یک عمارت رفیع باقی ماند.(3)
زنان آنجا اسلحه می آوردند
در آنجا زنان اسلحه ها را پر کردند و نزد شوهرانشان آوردند.
با دیدن جسد او را می کشتند
به مردان و فیل ها و اسب ها و ارابه سواران تیراندازی می کردند و آنها را می کشتند.(4)
(یکی) زن تفنگ را پر کرد و نشانه گرفت
یک زن با یک تفنگ پر شده، به قلب خان نبهی شلیک کرد.
وقتی گلوله خورد، حتی سلام نکرد
به فرصتی برای ابراز ناراحتی نیافت و مرده در ارابه خود به زمین افتاد.(5)
دوهیرا
نبهی با اسلحه کشته شد، اما درگیری در انتهای دیگر ادامه یافت.
بره، نبهی را به خانه او آوردند و حتی کسی متوجه نشد.(6)
در آنجا یکی از توپچی ها نشانه گرفت و تیری به آن سمت پرتاب کرد.
که مستقیماً به دل شوهر زن رفت.(7)
چوپایی
قهرمان بر اثر اصابت گلوله کشته شد.
وقتی اصابت کرد، شوهرش مرد و در حالی که نزدیک ایستاده بود فکر کرد:
سنگ چخماق را مالید و جرقه زد
با ایجاد جرقه با مالش سنگ، خانه خود را به آتش بکشد.(8)
مغول، شیوخ، سید (همه) به آنجا آمدند
در همین حین یک شیخ سعید مغول وارد شد تا با آن زن صحبت کند.
حالا تو زن ما باش