اما هیچ مردی نتوانست او را ببیند. 20.
قاطعانه:
جایی که دیلیس سینگ (ساندر) زره پوشیده نشسته بود،
پری با جذابیت جادویی در چشمانش به آنجا رسید.
از دیدن زیبایی او گیج می شود.
خرد خالص او رفت و در وسوسه ماند (در پسر پادشاه). 21.
بیست و چهار:
او کاملاً فراموش کرده بود که برای چه به آنجا رفته بود.
(بنابراین) سالها در آن شهر زندگی کرد.
(چه وقت) پس از چند وقت به سوره بازگشت
پس (آن) زن در ذهن خود بسیار خجالتی شد. 22.
(از اینکه) اگر شاه پری این را شنید
پس مرا از بهشت پرت خواهی کرد.
بنابراین باید اقداماتی انجام شود.
با انجام آن باید با آن ادغام شود. 23.
محل اقامت راج کومار کجا بود،
عکسی از او (راج کوماری) در آنجا ساخت.
وقتی کنور آن عکس را دید
پس همه پادشاهی ها متروک شد (یعنی کار پادشاهی فراموش شد). 24.
قاطعانه:
از پادشاهی دست کشید و (بسیار) اندوهگین شد.
روز و شب در آنوراگ (عشق) (از آن تصویر) می نشست.
(او) گریه می کرد و در چشمانش خون (روحار) می ریخت.
با وجود انجام انواع مختلف افکار (یا برنامه ریزی) او نمی تواند آن را بدست آورد. 25.
(فکر می کند که او) یک ناتی، یک نمایشنامه نویس، یک ملکه یا یک رقصنده است، او را چه بنامیم؟
آیا او مرد است، زن، مرد یا زن؟
او فرزند شیوا، ایندرا، ماه یا خورشید است.
چاتور (همسرم) با نشان دادن این تصویر دل را گرفته است. 26.
پس از نوشتن تصویر در اینجا، او به آن مکان (آن سوی هفت دریا به خانه راج کوماری) رفت.
تصویر (او) ساخته شده در خانه راج کوماری.
صبح وقتی راج کوماری عکسش را دید
پس او نیز از پادشاهی و حق خارج شد. 27.
راج کوماری با دیدن عکس کانوار شوکه شد.
از دل (او) تمام خرد ناب پادشاهی ها و ثروت ها ناپدید شد.
به چه کسی به درد فزاینده عشق (خوبی) بگوید،
همان که اندوهش را برطرف می کند و او را محشور می کند. 28.
راج کوماری نیز مانند متوالی مات و مبهوت شد.
تنها پس از آن روزه خوردن و آشامیدن را ترک کرد.
گاهی خنده می آمد و گاهی مداحی می شد
گاهی روزها و شب ها را با گریه می گذراند. 29.
بدن راج کوماری روز به روز شروع به زرد شدن کرد.
درد معشوق را در درونش داشت (که به کسی نمی گفت).
معشوقش در هفت دریا زندگی می کرد.
اگر کسی او را بیاورد و به او ملحق شود، میتواند به او غم بگوید. 30.
(شاعر می گوید) حالا من کمی از ویتحیای راجکومار می گویم،
(به او هم گوش کن). هی، باحال! حالا با دقت گوش کن و گوشت را اینجا بده.
آن آقا تمام شب و روز را با گریه می گذراند.
(او با تصویر) دستش را لمس نمی کرد، فقط با قلبش تصویر را لمس می کرد. 31.