بعد از اینکه به شما دانه خشخاش، کنف، تریاک و مشروب را دادم، خودم آن را تقدیم می کنم.
ای دوست! حتی اگر کرورها اقداماتی انجام ندهید، من (شما) را بدون داشتن رابطه جنسی رها نمی کنم. 13.
چرا خیلی چیزها را درست نمی کنید و نمی گویید من بدون بازی با راتی کریدا نمی روم.
امروز بدون ملاقات با تو، با تأمل در شکل تو به سوختن ادامه خواهم داد.
تمام گردنبندها و زیور آلات به یکباره فراموش می شوند.
یا یک بار با عشق ملاقات کن وگرنه بی رفیق سینه ام را می شکافم. 14.
(ای راجان!) با من بازی کن با دیدن فرمت فروخته شدم.
ای نیدان لطفا! جایی برای رفتن نیست (من) امروز با دیدن زیبایی تو دیوانه شده ام.
مسحور جمال تو و ای گومانی! چرا ساکتی؟
(تو) نه فرصت را می فهمی و نه اطاعت می کنی، جوانی هر دو بیهوده می گذرد. 15.
دختر شاه به شاه گفت که در مورد رسم عشق بسیار صحبت شده است.
(پادشاه) با تعجب به اطراف نگاه می کرد و گومانی حالتی بی صدا در چهره داشت.
(او) پاهایش را نگه داشت و گفت "سلام" و از خواندن گونا خسته شد، (اما او) صدایی نشنید.
آن احمق ساکت ماند. خیلی چیزها گفت، اما یکی را هم قبول نکرد. 16.
بیست و چهار:
وقتی پادشاه با یک چیز موافقت نکرد،
بعد دختر شاه خیلی عصبانی شد.
(او) به دوستان چشمکی زد
و (آنها) بازوهای پادشاه را گرفتند. 17.
شاه را گرفت و پاهایش را برداشت
و به سر هفتصد کفش زد.
مرد دیگری دیده نمی شد،
که آمد و به شاه کمک کرد. 18.
پادشاه مقتول لژ حتی سلام نمی کرد
طوری که کسی مرا نشناسد.
دختر شاه اینطوری شاه را رها نمی کرد
و کفش روی سرش شکست. 19.
پادشاه فهمید که آن زن مرا خواهد کشت
و هیچ یک از بندگان من نیامده اند.
حالا من را رها نمی کند
و با لگد زدن به کفش، آن را به مردگان می رساند. 20.
وقتی هزار و ششصد کفش افتاده است
سپس چشمان شاه باز شد.
(با این فکر که) این ابله مرا می گیرد و می کشد.
کی میاد اینجا و نجاتم میده 21.
سپس پادشاه چنین گفت:
ای زن! من شخصیت شما را نمی دانستم.
حالا با کفشت به من نزن،
بیا و هر طور که می خواهی (با من) لذت ببر. 22.
دختر شاه این را شنید
پس با اشاره چشم سخی ها را برداشت.
او نزد شاه فرار کرد
و با بازوهای دور بازو رابطه جنسی داشت. 23.
خشخاش، کنف و تریاک مخلوط (مصرف)
و به خوبی زیر آن بنشینید.
شاه بوسه و آغوش گرفت
و با او اعمال فانی انجام داد. 24.
وقتی پادشاه مثل یک مرد رفتار کرد،
سپس علاقه زیادی در ذهن زن ایجاد شد.
او آسانا را با دستان بسته انجام می داد
و شروع به بوسیدن شاه کرد. 25.
او را گرفت و در آغوش گرفت
و وضعیت بدن را با استقرار لمس کرد.
با هر دو لب بوسید
و با هر دوی آنها مخلوط شد. 26.
او این گونه اغماض را با شاه انجام داد
درست مثل ذهن یک زن
(او) سپس پادشاه را فرستاد
و راه کشوری دیگر را در پیش گرفت. 27.
پس از اجرای Rati-Kira، پادشاه را فرستادند.
این نوع بازیگوشی مشخص می شود.
پادشاه به هیچ مرد دیگری نگفت.
کاری که زن کرد، آن را در ذهن خود نگه داشت. 28.
دوگانه:
پس از چند روز، پادشاه دوباره آن زن را صدا کرد
و او را به عنوان ملکه در قصر نگه داشت. هیچ کس نتوانست فریب (او) را درک کند. 29.
در اینجا فصل 402 از Mantri Bhup Samvad از Tria Charitra از سری Charitropakhyan به پایان می رسد، همه چیز فرخنده است. 402.7123. ادامه می یابد
بیست و چهار:
ای راجان! شخصیت دیگری می گوید گوش کن
درست مثل آن زن، این را بدانید.
شهرکی به نام انداواتی بوده است.
پادشاه آنجا رای سینگ بود. 1.