راجا رنک و هیچ کس دیگری زنده نمی ماند. 4.
دوگانه:
چیزی که به دنیا می آید از بین می رود، هیچ کدام زنده نمی ماند.
(چه) بالا و چه پست، پادشاهان و رعایا، خدایان یا ایندرا، هر کسی (چرا که نه) ॥5॥
بیست و چهار:
(سپس پادشاه گفت) ای زیبایی! تمام دردها را از بین می بری
و در ذهن خود در مورد سری کریشنا مدیتیشن کنید.
نذار اون پسر عذاب بکشه
و از خدا پسری دیگر بخواه. 6.
دوگانه:
زیبایی ملایم! گوش کن، پسرهای خیلی بیشتری در خانه خواهی داشت.
پس زیاد نگران او نباشید.7.
بیست و چهار:
وقتی شاه برایش اینطور توضیح داد.
سپس ملکه غم و اندوه پسرش را فراموش کرد.
او شروع به انتظار پسر دیگری کرد.
(فقط به این امید) بیست و چهار سال گذشت. 8.
قاطعانه:
سپس زن مردی خوش تیپ را دید.
در آن لحظه تمام حکمت خانه را فراموش کرد.
کنیز را فرستاد و او را صدا زد.
با خوشحالی با او بازی کرد. 9.
بیست و چهار:
سپس ملکه در دل خود به این فکر کرد.
همه چیز را به دوست یاد داد
(که وقتی من بچه بودم، (الف) جوگی دزدی کرد،
اما مرا نکش که فکر می کنی زیباست. 10.
دوگانه:
(من) کودک بودم و جوگی به شکل گرگ درآمد.
من نمی دانم پسر کی هستم و متعلق به کدام کشور هستم. 11.
بیست و چهار:
یارو اینجوری درس داد
و او رفت و به شاه گفت
آن پسر شیرخواره ای که از دست داده بودم،
امروز با جست و جو پیدا کرده اند. 12.
پادشاه از شنیدن این سخنان خوشحال شد
و او را نزد خود خواند.
سپس ملکه چنین گفت:
ای پسر! تو به حرف ما گوش کن 13.
شما تمام گذشته خود را به (ما) بگویید
و تمام غم هایمان را بسوزان.
به شاه واضح بگو
و به عنوان پسر پادشاه سلطنت کنید. 14.
ای ملکه! گوش کن چی میگم
من بچه بودم و چیزی نمی دانستم.
من حرف جوگی را به شما می گویم
و درد و رنج خود را از بین ببرید. 15.
یک روز (که) جوگی به (من) چنین گفت
این شهر زیبای بزرگ «سورات» است.
من به عنوان یک گرگ به آنجا رفتم
و پسر شیرخوار پادشاه را پذیرفت. 16.
وقتی مثل گرگ دویدم
بنابراین مردم جلوتر دویدند.
(من) تو را در باگلی گذاشتم
و به کشور دیگری رفت. 17.
سپس شاگردان دیگر (غذا) برای خوردن آوردند.
با غذا خوردن، پروردگار را خشنود کردند.
(آنها) چیز دیگری برای خوردن نگه داشتند
و به گمان اینکه او پسر پادشاه است مرا آزاد کرد. 18.
دوگانه:
با شنیدن این حرف رانی اشک از چشمانش سرازیر شد
و پادشاه چون او را دید، دوست را پسر خود خواند و او را در آغوش گرفت. 19.
بیست و چهار:
(هنگامی که) پسر بچه بود پس دزدیده شد.
اما من فقط با انجام کارهای خوب زنده مانده ام.
او فقط برای کار به (این) کشور آمد.
بنابراین امروز جستجو کردم و آن را دریافت کردم. 20.
او را در آغوش گرفت و در آغوش گرفت
و با دیدن پادشاه، صورت او را می بوسید.
سیج در خانه خودش دراز کشید
و شب با او نشست. 21.
ساعت هشت او را در خانه نگه داشت
و او را پسر پسر نامید.
روز و شب با او بازی می کرد.