آنچه در روزگار مهرها خواهد گفت
«کسی که تاریخ ضرب را بگوید سکه ها را به دست می گیرد.» (23)
بنیا سن مهرها را نمی دانست.
شاه چون تاریخ ضرب را نمی دانست، چشم خود را بست و دهانش را بسته بود.
شاه چون تاریخ ضرب را نمی دانست، چشم خود را بست و دهانش را بسته بود.
سپس بی وقفه گریه کرد و شکایت کرد: خدایا چرا این کار را با من کردی؟(24)
دوهیرا
(کلاهبردار) صد سکه اکبری و دویست جهانگیری است.
و چهارصد نفر از شاهجهانی است که هرکس بیاید و تأیید کند.(25)
چوپایی
وقتی مهرها در مجلس نشان داده شد
زمانی که سکه ها در مجلس بررسی شدند، همانطور که کلاهبردار پیش بینی کرده بود، پیدا شدند.
زمانی که سکه ها در مجلس بررسی شدند، همانطور که کلاهبردار پیش بینی کرده بود، پیدا شدند.
پس کوازی ها همه آن ها را مصادره می کنند و به شیاد می دهند.(26)
دوهیرا
کلاهبردار کوازی را در سراسر شهر تعریف کرد و گفت:
«امروزه عدالت را طبق کتاب آسمانی انجام داده است.(27)
چوپایی
اراذل با مهر به خانه آمد،
کلاهبردار سکهها را به خانهاش برد و حتی کوازی هم نتوانست حقیقت پنهان را بپذیرد.
کلاهبردار سکهها را به خانهاش برد و حتی کوازی هم نتوانست حقیقت پنهان را بپذیرد.
او دزد را از خانه بیرون کرد، زیرا شیاد، باطل را به حق تبدیل کرده بود.(28)
دوهیرا
کوازی برای او هفتصد سکه گرفته بود که
آن زن را به خانه آورد.(29)(1)
مَثَل سی و هشتم گفتگوی فرخنده کریتارها راجا و وزیر، تکمیل شده با دعای خیر. (38) (732)
چوپایی
شب که شد، دزد برخاست و
خود را به شکل یک سگ درآورده بود.
به خانه شاه جهان رفت.
او در آنجا با یک غیبتگو برخورد کرد.(1)
نام دزد عادل شاه بود.
به خانه شاه جهان آمده بود.
به خاطر راج ماتی به آنجا رسید،
جایی که راجای راجاس در خواب بود.(2)
سویا
دزد با بیرون کشیدن شمشیر، غیبت کننده را کشت.
عمامه سرخش را برداشت و روی شمشیر تخمی شکست.
شاه شلوارش را درآورد و لباس هایش را در دستانش برگرداند.
سپس در این باره تأمل کرد که چگونه به خاطر یک زن، نزاع و نزاع به وجود آمده است.(3)
دوهیرا
چون منی روی شلوار شاه افتاده بود، آن را درآوردند.
و دزد عمامه سرخ و تمام لباسها را مواظبت کرد.(4)
چوپایی
دزد نشست و ماجرا را اینگونه گفت
دزد نشست و گفت: یک دزد بود و یکی بود که شایستۀ دار زدن بود (کلاهبردار).
دزد نشست و گفت: یک دزد بود و یکی بود که شایستۀ دار زدن بود (کلاهبردار).
آنها یک زن را دستکاری می کردند. هر دو ادعا کردند که او آنجا بود تا ذهن آنها را آرام کند.(5)